ترامپ و ملی‌گرایی ـ دکتر حسین دهشیار استاد دانشگاه

عمومی

 

ورود دونالد جان ترامپ به کاخ سفید دگرگونی وسیع توصیفی و توجیهی قابل انتظاری را در قلمرو سیاست خارجی آمریکا در بطن تداوم مشروعیت اصول بنیادین حیات‌بخش رفتارهای بین‌المللی واشنگتن به صحنه آورد

جامعه سیاست خارجی نظاره‌گر تجلی فهمی متفاوت از پدیده‌ها، نگرشی بشدت ملی‌گرا به واقعیات، استدلال‌های فراوان آمریکا محور از عملکرد نهادهای بین‌المللی و خوانشی به غایت مادی از منافع آمریکا در ساختار تصمیم‌گیری گشته است.

از سویی دیگر افرادی در گلوگاه‌های استراتژیک اخذ تصمیمات درخصوص تعریف منافع، تفسیر شرایط، چگونگی به‌کارگیری منابع، تعیین اولویت‌ها و توجیه سیاست‌ها از سوی چهل و پنجمین رئیس‌جمهور قرار گرفته‌اند که از نقطه نظر ادراکی تفاوت فراوانی با همتایان خود از آغازین قرن بیست و یکم دارند. حوادث سال 2001 سرانجام پس از یک دهه فقدان چارچوب منسجم جایگزین برای استراتژی سد نفوذ شوروی، سبب شد که استراتژی جهانی آمریکا تحت عنوان مبارزه با تروریسم مدون گردید و مبنای تئوریک و عملیاتی سیاست‌های آمریکا در گستره جهانی قرار گرفت. این استراتژی که بشدت نظامی محور و تهاجمی بود تجلی‌گر حاکمیت معنایی و عملیاتی نومحافظه‌کاران در گستره سیاست خارجی آمریکا گشت. برای اولین بار در تاریخ این کشور ارزش‌های نومحافظه‌کارانه و نو محافظه‌کاران که تاکید بر اولویت به‌کارگیری قدرت نظامی و مهندسی اجتماعی برای یکسان‌سازی جهانی در چارچوب اولویت‌ها و ارزش‌های آمریکایی داشتند سکان رهبری سیاست خارجی آمریکا را به عهده گرفته و در راستای تامین منافع آمریکا یکجانبه‌گرایی را مشروعیت اخلاقی، ارزشی و عملیاتی اعطا کردند.

هشت سال حضور نو محافظه‌کاران که پروژه‌های دولت‌سازی در افغانستان و عراق را گریزناپذیر ساخت به جهت پیامدها، ضرورت تغییر در گستره سیاست خارجی را به خواست ملی تبدیل کرد. حضور باراک اوباما در واشنگتن، لیبرال‌های بین‌الملل‌گرا را در ارکان تصمیم‌گیری قرار داد و فصل جدیدی در سیاست خارجی آمریکا آغاز شد که کاملا واکنشی و بشدت نگران از پیامدهای استقرار نیروی نظامی برای پیشبرد سیاست‌ها بود. یکه‌تازی ولادیمیر پوتین در اوکراین، به صحنه آمدن داعش به‌دنبال خروج نیروهای آمریکایی از عراق، به قدرت رسیدن گروه‌های افراطی به‌دنبال مهندسی سقوط معمرقذافی به‌وسیله آمریکا در لیبی و شاید مهم‌تر از همه مرگ بیش از 400هزار نفر در دو سوی خط قرمز ترسیم شده به‌وسیله باراک اوباما در سوریه، چرخش در سیاست خارجی آمریکا را مشروعیت عملیاتی و توجیه تئوریک اعطا کرد. تیم سیاست خارجی آمریکا که امروزه در پنتاگون، وزارت خارجه، شورای امنیت ملی و نهادهای امنیتی فعال هستند بشدت متفاوت از نومحافظه‌کاران معتقد به سیاست خارجی با محوریت «اشاعه دموکراسی» در عصر جورج واکر بوش و لیبرال‌های بین‌الملل‌گرایی طرفدار سیاست خارجی با محوریت «دخالت بشردوستانه» دوران باراک اوباما هستند.

دونالد ترامپ بشدت در تعارض با ارزش‌های نومحافظه‌کار است چرا که هزینه‌های مادی و انسانی دولت‌سازی و اشاعه دموکراسی را که محوریت حیات بخش سیاست آنان بود با توجه به پیامدهای آن برای آمریکا سودآور محاسبه نمی‌کند. او در چارچوب این منطق بود که با جنگ عراق مخالفت کرد. میلیاردر نیویورکی ارزش‌های لیبرال را که حیات بخش سیاست خارجی اوباما در چارچوب اولویت بخشی به ملاحظات اخلاقی بود بسیار نقد و آن را تخطئه کرد. با تکیه بر این برهان بود که او ولادیمیر پوتین را رهبری توانمند‌تر از باراک اوباما نامید چرا که برخلاف اولین ساکن سیاهپوست کاخ سفید که تاکید بر ملاحظات اخلاقی داشت، رهبر کرملین برخلاف تمام قوانین بین‌المللی و اخلاقی شبه جزیره کریمه را بر اساس یک محاسبه کاملا قدرت محور و ملی‌گرایانه به روسیه ملحق کرد. بن‌مایه سیاست خارجی آمریکا امروزه ملی‌گراست. این بدان معناست که مسئولیت آمریکا نیست که دولت‌سازی را پیشه کند چرا که نیازمند گسیل نظامیان و صرف هزینه است. پس برخلاف نومحافظه‌کاران که معتقد به اجرای پروژه در خارج از مرزهای آمریکا هستند ترامپ اقتدار بین‌المللی را در اجرای پروژه توسعه در داخل کشور می‌داند. از سویی دیگر او ملی‌گراست، بدین معنا که تنها ارزشی را سودآور می‌داند که خمیر مایه و جوهره آمریکایی دارد و برخاسته از واقعیات حیات تاریخی این کشور است و برخلاف لیبرال‌های بین‌الملل‌گرا جهان شمولی ارزش‌های اخلاقی و انسانی را به عنوان دریچه‌ای برای نگریستن به جهان و تدوین سیاست خارجی قبول ندارد که اینها عصاره ملی‌گرایی در عصر دونالد جان ترامپ هستند.