تصادفاً با یک هموطن فرهیخته همنشین و همسخن شدم که با گذشت روز ها هنوز مسحور این ملاقات استم
ایشان که فرمودند با مستعار “معلم سهراب سمنگانی” یاد شان کنم حکایت کردند که بیش و کم 6 ماه قبل؛ طی تفاهمی از یک عزیز خواسته بوده اند که ایمیل های شامل مقالات مرا؛ پیوسته برایشان “فارود” نماید.
موصوف برداشت خیلی ژرف به ویژه از سلسله نوشتار «ما برای زیستن در عصر مدرن تکامل نیافته ایم!» داشتند و با اینهم با هیجان خاصی فرمودند که از مقاله و موضوع «ناکامورا(1)، «انسان کامل»ی که در افغانستان طعمه درندگان شد!» به شدت منقلب گردیده اند.
چند بار طی گفت و شنود نسبتاً کوتاهی که داشتیم ایشان آه کشان زمزمه میکردند که آیا از افغانستان هم ناکامورایی خواهد روئید و حتی گاهی…. یکی … یکبار… یکجا….؟؟؟
من تمام گفت و شنود را اینجا گزارش نمیکنم و تنها بر پرسش جانانه و کاملا غیر منتظره و در عین حال سخت خردمندانه شان درنگ کوتاهی خواهم کرد.
ایشان در مقاله مربوط ناکاراما؛ به تعبیر دانشمند عصرِ حوزه تمدنی ما (دکتور فرهنگ هلاکویی) عجب دقیق و منهمک شده بودند و به حسب بر داشتِ خویشتن از آن؛ مأیوسانه گفتند: همین «کودک درون» مرضی و معیوب و رنجبار و مُرده و گندیده در همه افراد اقوام و کتله های سازنده مردم افغانستان با تفاوت های سخت ناچیز وجود دارد و این است که دارندگان این «کودک درون» ناکاراما نه که چیز هایی میشوند که قشر های حاکم و دولتمداران کنونی و غلامان و غلام بچه ها و کنیز ها و کنیزک های آنان و نیز اشرار و اوباش چهل ساله اخیر را ساخته است و میسازد.
جالب بود که ایشان در چشم برهم زدن نام ده ها فیگور اعلم و افسد ازین ردیف را بر زبان می آوردند که من شجاعت و یا ضرورت بازگویی و ردیف کردن آنان را نداشته ام و نخواهم داشت!
پرسش ایشان از من مشخصاً این بود که با ملتی که تمامی افرادش با چنین «کودک درون»ی حامله استند؛ که از جمله به گونه «انتحاری» و «اشرار» نمود پیدا میکند؛ نوشتن و مغز فرسوده کردن و روشنگری و معلمی و آموزگاری… چه اثر و ثمر خواهد داشت و آیا درست تر نیست که ما سر خود و فرزندان خویش را گرفته در پهنای زمین گوشه بهتری برای زندگی پیدا کنیم نعمتی که فقط یکبار و خیلی کوتاه به ما داده شده است؟
آخر حتی به این دور و بری ها نمیتوانیم حالی کنیم که چنین کودک بدخیمی در درون دارند و هر حرکت و سکون و خشم و خروش شان دست هموست و حتی خوبی ها و مهربانی های (تظاهری) شان عیناً به مصداق مکر ابلیس از همین منبع شرارت … نشئات میکند؟
من در همین جا از تمامی خوانندگان گرامی ـ اگر همچو برداشت هایی ازینگونه نوشتار های من نموده و یا به همچو نتیجه گیری های مأیوسانه ای رسیده باشند؛ جداً پوزش می طلبم. به نظرم یکی از علت ها این است که بنده بیشتر کتابی را در یکی دو سه صفحه ای تلخیص و فشرده ساخته تقدیم میدارم. حتی دشواری های نه چندان کم الفبا و نگارش و خوانش فارسی ـ دری مانع بزرگ برای حصول مراد است تا چه رسد به سایر عوامل و دلایل دشوار فهم کننده که بسیار اند و بیشمار.
و نیز با قاطعیت خاطر نشان میکنم که درک و برداشت دوست پیشگفته از مطالب مطروحه نه اینکه ناوارد نیست بلکه به شدت درست هم میباشد. اینکه افراد اقوام و کتله های گوناگون جامعه ما از دید عمیق جامعه شناسی و روانشناسی؛ بدبختانه چنان «کودک درون» را با خویش حمل میکنند و نسبت به آنهم سخت غافل و در عوض در قبال آن غیرتی و متعصب هم میباشند؛ محل تردید و چون و چرا ندارد. ولی جان مطلب درینجاست که ما و مردمان ما درین گستره تنها و منحصر به فرد نیستیم؛ قریب تمامی آدم های جهان که عنقریب به هشت ملیارد تن میرسند؛ عین چیز اند.
لذا این پرابلم؛ افغانستانی نه که جهانی و تمام بشری است. همانگونه که ماحول بد و فقر امکانات و ملزومات زندگانی؛ بیماری های عادی و سهل العلاج را هم بد و حتی مرگبار میسازد؛ زشتی شرایط و اوضاع و احوال اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و جغرافیایی و تربیتی ….؛ بیماری های روانی که «کودک درون» تعبیر ویژه ای از آنهاست را نیز بد و بد تر میگرداند.
به عنوان مثال همین سمبول مشخص و محبوب و مقبول یعنی «ناکامورا» از آنچه «کودک درون» خوانده ایم و میخوانند؛ مطلقاً عاری نبود؛ میتوان با تحقیق در جوانب و جزئیات گوناگون زندگانی و کارنامه های او؛ این حقیقت را به سهولت کشف نمود. این باور مظهر بخش بزرگ حقیقت است که انسان، ملک و فرشته نبوده و نمیتواند باشد؛ البته تا جاییکه فرشته و ملک را عاری از نفس و روان و کمپلکس «کودک درون» فرض نماییم!
در زندگانی عادی و تاریخی بشریت گذشته و معاصر حتی همانها که در شمار 2 در صد افراد بشر آمده اند و می آمده اند؛ که میتوانند «انسان کامل» شوند؛ نیز از «کودک درون» مرضی عاری و خالی نبوده اند. زیرا «کودک درون» مرضی بیشتر روانیات انباشته شده تا 8 سال نخست کودکی را شامل میگردد که به حساب ریاضی 80 درصد مجموعه ضمیر و روان هر فرد را میسازد.
علت روان ناسالم و مرضی و بدخیم در آحاد بشر؛ اساساً به دوران تکامل بسیار سخت و رنجبار هزاران و میلیونها ساله برمیگردد و تنها محدود و مقید به عناصر شناخته شده فرهنگ و خرده فرهنگ های بشری نیز نیست یعنی که عوامل ژنتیکال هم قویاً در آن دخیل میباشد.
حتی اخیراً محققان بیشتری متوجه شده اند که آنچه ما در خواب می بینیم به ویژه آنهایی که هرگز و ابداً خود ندیده، نشنیده، لمس…..نکرده ایم یا حالا در تمام جهان وجود ندارد؛ دیده ها و شنیده ها و برخورده های نیاکان پدری و مادری ما در زمانهای دور است. ریشه بعضی بیماری های توارثی حتی به زمانه های دیرین تکاملی میرسد و ناهنجاری هایی که میان ما و گونه های نزدیک به ما در طبیعت مشترک و همسان وجود دارد.
ناتوانی هایی منجمله در عرصه جنسیت؛ ریشه در وضعیت هراسان نیاکان نرینه دور ما دارد که ناگزیر بودند در فضای باز و نا ایمین؛ وظایف توالی نسل خویش را به انجام رسانند و امر جنسی آنقدر ها برای لذاید آن؛ انجام نمیگرفت و امروزه در شرایط تغییر یافته و ایمینی و سیری و تنعم؛ مایه تعجب و تپش و تلاش ما برای بهتری است و در عین حال مایه ثروت اندوزی جمعی و جادو و جمبل شماری.
به این حساب محتویات آنچه «کودک درون» میخوانیم؛ گذشته از ترس ها و تروما ها و محرومیت ها و برداشت ها از تالاب های آلوده خرده فرهنگی و محیط های مملو از جهل در 8 سال نخست کودکی خصوصاً و تمام دوران کودکی عموماً؛ بخش بزرگی از اطلاعات ژنتیکی هم هست که DNA ها و کروموزوم های مان در تمامی سلول ها را می سازند.
یعنی پروسه ژنتیکی خصوصاً در بشر مانند رود خانه زلال نه بلکه مانند جریانی سیلابی است که در ترکیب با «آب حیات» لای و لوش و کثافات بسیاری را هم دارا میباشد.
در یک کلام؛ مجموعه ای از ناهنجاری ها و بیماری های ارثی و ژنتیکی که در سرتاسر جهان بشری هست و حتی قسماً بیداد میکند؛ و برای مقابله با آن ها علوم تخصصی و اطبا و ادویه جات و تدابیر پیشگیری و درمانی فراوان ویژه به وجود آمده است؛ ثبوت مدعاست!
پس درین حد که ما «انسان کامل» را حتی از طفولیت تافته جدا بافته و فاقد «کودک درون» بدانیم متآسفانه درست نیست حتی مردان و زنان بزرگی که نامداران تاریخ و الگو های تعالی و پیشرفت بشری بوده اند؛ در زندگی خصوصی بیماری ها و مسایل جدی داشته اند و با خویشتن خویش در عذاب ناشی از انها گرفتار بوده اند. لذا انسان کامل بودن به معنای متفاوت از سایران بودن و مخصوصاً عاری از ضمیر و ناخودآگاهی بودن نیست که «کودک درون» تعبیری از آن است؛ بلکه استیلا و انضباط پیدا کردن بر این ضمیر و ناخود آگاه و توانمند سازی خود آگاهی و دانایی و خرد و دها و نبوغ در جهت اقتضای گوهر اصیل آدمی است.
مقتضای گوهر و طینت راستین نوع بشر و موجودی که نام عقیدتی آن آدمی است پیشرفته تر و بیشتر و بهتر از طینت مورچه گان و زنبور ها و دیگر موجودات اجتماعی با جمع بودن و حتی در جمع و برای جمع فدا شدن است.
اینکه به ویژه در دورانهای پسین و خصوصاً در عصر تمدن کاپیتالیستی؛ فرد گرایی (نه اصالت فرد و شهروند که آنهم زیاد تر شعاری و دروغ است!) و میل قربان کردن میلیونها فرد بشر به نفع افراد و اشخاص معین زورگوی و جبار بسیار دامنه یافته و حتی به سیاست دولتهای بزرگ و به برنامه احزاب و سازمانهای گسترده بدل گردیده است؛ ناشی از طینت سالم بشری نه بلکه به نحوی از انحا منبعث از همان بیماری های پنهان در ماتحت الضمیر آدم ها یا به سخن روانشناسان «کودک درون» افراد بشر میباشد.
همین «کودک درون» و ناهنجاری ها و تظاهرات بیماری های روانی ـ ژنتیکی ـ فرهنگی است که نزد بسیاری ها با طینت و گوهر اصیل آدمی به مغالطه گرفته میشود تا جاییکه اظهار میگردد که بشر ذاتاً موجود شریر و فاسد و خطرناک و خطرناک ترین است.
اگر سوء تعبیر نشود نفس اماره و حتی شیطان و ابلیس؛ نیز تعابیری از اجزای «کودک درون» روان شناسان میباشد.
واقعیت بزرگ و انکار ناپذیر دیگر این است که نه بشر و نه ذات و طینت اصیل و نه بیماری های روحی ـ روانی ـ ژنتیکی آن؛ چیز های مستقل بالذات نیست بلکه در پیوند ناگسستنی با محیط و اوضاع و احوال آن از هر لحاظ میباشد؛ فرد بشر در محیط آرام و بانظم و قانونمند بهتر رشد و رسش و تبارز مینماید ولی عین فرد در یک محیط اشوب زده ممکن است به هر بلیه و اهرمن و ابلیسی مبدل گردد؛ متأسفانه عکس موضوع هم وجود دارد که نمونه ناکامورا طی سی سال در افغانستان جنگ زده و پر آشوب مثال برجسته آن میباشد. اینگونه شخصیت ها آنقدر نیرومند اند که کمتر از محیط اثر می پذیرند و بیشتر بر محیط اثر می گذارند.
اگر همه چیز را در جهان بشری ذهن و ضمیر مرضی پنهان یا «کودک درون» آدم ها تعیین میکرد؛ ناکامورایی هرگز هستی نمی یافت! نه فقط یک یا دو فیصد افراد بشر بلکه حتی یک فرد به کمال نمی رسید و اصلاً چیزی به مصداق «انسان کامل» نمیداشتیم، شاید نوع بشر چیزی در حد گله های گوریل و شامپانزه برجا می ماند.
به خاطر داشته باشیم که دو فیصد جماعت بشر به مقیاس همه جهان؛ هفت ـ هشت هزار نفر میشود که خود کمیت بزرگی است؛ وانگهی این کمیت که به کمال رسیده ها میباشند همه به درجاتی شخصیت های اثر گذار بر تمام جهان یا بر قسمت های بزرگ آن استند و اساساً معرف بشریت و نوع بشر نه تنها امروز که در تمام طول تاریخ همین ها بوده اند. به سخن حماسی:
سیاهی لشکر نیاید به کار دوصد مرد جنگی؛ به از صد هزار!!
با تمام اینها؛ سخن بدان معنی نیست که این مقدار شخصیت کمال یافته و اثر گذار در دنیای بشری کافی است؛ نه خیر؛ صرف وجود این کمیت و به ویژه قله های آن ثابت میسازد و رهنمون میگردد که بشر چیست و مقامش کجاست؟!
الا تا زمانیکه برخ هرچه بزرگتر بشریت قادر نگردد که برای رشد و رسش کودکان خویش تا 8 و بلکه 12 ساله گی شرایط و اوضاع و احوالی را فراهم نماید که به طور علمی و ساینتفیک مطلوب و ضروری شناخته شده است؛ اوضاع جهان بشری بهتر نخواهد شد و احتمال اینکه بدتر و بدتر شود و از کنترول خارج و حتی تا مرز نابودی حیات و کره زمین پیش برود؛ وجود دارد و حتی قابل لمس است!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- در مقاله پیشین من و در بعضی از رسانه ها که من دیده ام؛ اسم زنده یاد ناکامورا با تغییراتی «ناکوراما» قید شده است که بدینوسیله تصحیح میشود. به الفبای انگلیسی:
- بایستی از یاد نبریم که پنج تن از همراهان و یاران و یاوران ناکامورا در همه کار ها و کارنامه های او؛ نیز یکجا با او شهید و قربانی امور صلح آمیز و انسانی برای وطن شان افغانستان گردیدند. البته ناکامورا هم شهروندی افغانستان را دریافت داشته بود و به ویژه با نام مردمی «کاکا مراد» اهل و محرم افغانستان بود.
- DR.TETSU NAKAMURA
ایمل مندوزای ۳۶ سال داشت و حدود پنج سال مسوول محافظان تتسو ناکامورا بود.
زینالله، 12 سال راننده «کاکا مراد» بود. او به عمر ۳۰ سالهگی در حمله بر تتسو ناکامورا جان باخت.
سیدرحیم نیز ۳۰ سال داشت و از دیر زمانی به عنوان محافظ ناکامورا وظیفه اجرا میکرد.
عبدالقدوس ۲۷ سال داشت و از محافظان ناکامورا و از ولسوالی دره نور ننگرهار بود.
جمعهگل از ولایت لوگر حدود چهار سال به عنوان محافظ ناکامورا کار کرد .
شرح بیشتر اینجا: