چلیپا؛ بر دروغ و پسماندگی و جهل! ـ محترم محمد عالم افتخار

عمومی

 

                          «پښتانه هم فارسی وایی چی ماړه شی»

بحثی ناخوشایند و ناخواسته ولی جبری: 

تخریب اساسات تاریخی، سیاسی، فرهنگی افغانستان؛ عنوان مقاله مفصلی از گونه مقالات تتبعی بود که به تاریخ های 11، 13، 14 و 15 نوامبر 2016 حسب آتی در ویبسایت www.nahimi.dk انتشار یافت.

ـ بخش اول تخریب اساسات تاریخی، سیاسي و فرهنگی افغانستان (بالای هرکدام کلیک نمائید)

ـ بخش دوم تخریب اساسات تاریخی، سیاسي و فرهنگی افغانستان

بخش سوم تخریب اساسات تاریخی، سیاسي و فرهنگی افغانستان

بخش پنجم و پایان تخریب اساسات تاریخی، سیاسي و فرهنگی افغانستان

بنده این مقاله را با علاقه و اشتیاق خوانده و با اینکه نمیدانم چرا بخش چهارم نداشت؛ پسندیدم و در آرشیف شخصی خویش افزود نمودم. متعاقباً مقاله کوتاهی از عین قلم در همین سایت نشر گردید که فرنام داشت:

خراسان بزرگ یک دروغ بزرگ است

مقاله اخیر؛ نظریهِ مجرد بوده و به اینکه؛ این دروغ بزرگ! معطوف به گذشته و یا به مدعیات مخالفان سیاسی ـ تنظیمی نویسنده و همفکرانش است و یا به شعار اخیر داعش دایر به امارت اسلامی خراسان ساختن هندوستان و ایران و پاکستان و افغانستان و قسمتی یا تمامی آسیای مرکزی و گستره بیشتری از اینها؛ صراحتاً نمی پردازد که با کلیک روی عنوان؛ آنرا می نگرید.

ولی چند روزی بیش نگذشته بود که همین مقاله با چنین کلیشه و تصویری عجیب توأم شده در عین سایت مجدداً انتشار یافت و ناگفته نماند که تا کنون از جانب نویسنده اصلی صورت قبول یا رد این اقدام؛ نیز در دست نیست و یا من به آن برنخورده ام و به نظر میرسد که این تکثیر سازمانی و گروپی! تنها محدود به همین جای و به همین حد نیز نخواهد بود:

vcxvcxv

چنانکه ملاحظه میفرمائید؛ اقدام به باز نشر و تکثیر مقاله این بار به گروپ سیاسی سعدالدین منگل نامی مربوط است که آیده آل اساسی آن «پشتونه را ویش شه ـ پشتون ها بیدار شوید!» و شعار سرخ سیاسی که این مقاله به خاطر آن؛ انتخاب شده؛ «هغه څوک چی افغانیت نه منی هغه مطلق حرامی دی ـ آنکس که افغانیت را قبول ندارد؛ حرامی مطلق است» میباشد.

چنانکه هموطنان آگاهی دارند؛ «حرامی» خواندن بخش یا بخش هایی از افغانستانی ها؛ به برآمد آقای جنرال طاقت و چند همسویش؛ به یک برنامه گفت و شنود لایف تلویزیون «ژوندون» به حدوداً دو سال قبل بر میگردد که به خاطر تفتین آمیز و مجرمانه بودن آن سخنان؛ دولت ناگزیر شد؛ چند صباحی جنرال طاقت را به زندان نیز بیاندازد.

 نخستین برداشت یک خواننده عادی از اینکه روی جمله «خراسان بزرگ ـ دروغ بزرگ» چلیپای سرخ برجسته کشیده شده؛ این میباشد؛ که خراسان بزرگ؛ دروغ بزرگ نیست بلکه چنین سخنی منتفی و مردود است! یا خراسان بزرگ حقیقت محض میباشد. و در هر حال؛ آنچه زیر چلیپا آمد؛ امری است که تمام و کمال باطل میگردد. 

بنده نیز چون این تصویر را دیدم؛ تصورکردم که آقای منگل و گروپ سیاسی اش؛ طرفداران متعصب خراسان بزرگ بوده و در برابر مقاله خراسان بزرگ یک دروغ بزرگ است به ستیزه و مقابله برخاسته اند. اما چنانکه می بینید؛ هموطنان محترم یاد شده صرف این مقاله را انتخاب و تکثیر نموده اند و طبعاً به خاطری که از آن بسیار حظ برده و کیف کرده اند و درست به همین انگیزه هم به زعم خویش؛ فوتوی نویسنده مقاله را طوری باز نشر فرموده اند که بدانانند که نویسنده؛ مورد حمایت و تصدیق و تحسین ایشان و یا اساساً سخنگو و مسئول پروپاگندای گروپ بیدارگر شان میباشد!

پس از تناقضات دینی ـ سیاسی؛ مورد تناقض آفرینی ها پیرامون نام کهنتر کشور (خراسان) و موضوعات زبان پشتو و فارسی و اخیراً «افغان و افغانیت» گویا از اهم مسایل و بدبختی های ماست که فقط با یکطرفه کردن آنها؛ مشکل این سرزمین حل میشود و سعادت ابدی نصیب مدعیان افراطی و تفریطی این چرند و پرند خواهد شد!!

منجمله بخصوص طی پانزده ـ سی سال اخیر به برخی از آثار و نشرات پشتو و اخصاً نشریات پشاوری که بر میخوریم در اولین نگاه یک چنین عفونتی شامهِ مان را میآزارد و چشمان مان را میسوزاند.

این کمترین که به قول معروف؛ غیر از عاشقی؛ صد کار دیگر دارم؛ پیوسته سعی کرده ام؛ به جدل های تیپ شوونیستی و سکتاریستی؛ وارد نشده در عوض؛ هم و غم خود را به مسایل اساسی تر نظریاتی و علمی و معرفتی برای نسل بالنده کشور و فراتر؛ وقف بدارم. با اینکه جریانات متذکره را هم چار و ناچار دقیقاً مطالعه میکنم و نگرانی دارم که این مجادلات؛ توسط دشمنان سوگند خورده این آب و خاک؛ در بین اقشار جوان و کم دانش و کم تجربه ما عمداً راه اندازی و به تمامی ذرایع پشتیبانی میگردد. لهذا خطرات آن را؛ نادیده انگاشتن و دست کم گرفتن و در نتیجه به مبارزه موثر در قبال آن برنخاستن؛ جفای بزرگ ملی و حتی یک خیانت میهنی خواهد بود!

 روی همین نگرانی و وسواس؛ حدوداً 12 سال قبل؛ که مجله ای در سلسله نشریات تبدار؛ به دستم افتاده بود؛ در رابطه با برخی از اهم مندرجات آن؛ به تتبعاتی پرداختم.

ماحصل آن تتبعات؛ خیلی به زودی و به روشنی بر میگشت به اینکه ما و هموطنان ما در سیاست و عملکرد های حاکمان پاکستان؛ پیدا می کردیم که آنها علیه افغانستان با پول و امر و ارشاد عربستان سعودی و امریکا و انگلیس؛ تنها مجاهد و طالب آماده کرده نمی فرستند بلکه سعی میکنند از کتاب های کودکستانی گرفته تا پوهنتونی و از مطالب نشراتی در مطبوعات و رادیوها و تلویزیون ها و آنچه باید ملا ها در مسجد و منبر تبلیغ نمایند و در مدرسه ها درس بدهند همه را تیار کرده و توسط جاسوس ها و مزدوران خود در نقطه نقطه افغانستان برسانند و به کار اندازند.

درین راه متخصص ها و مزدوران مسلکی بسیار پاکستان و قدرت های ذیدخل دیگر؛ بیشتر از ره آورد های علمی معاصر و نیز از تجربه های آلمان اولیه هیتلری و حزب نازی و درس های موسولینی و منابع آخر زمانی عیسوی و یهودی کار میگیرند که اولادهِ چشم و دهن بسته پشتون و دیگر گروه های مردم افغانستان در برابر این جادو و افسون؛ حتی نفس اختیاری هم کشیده نتوانند. و از همه این دسیسه ها که دریای ریال و دالر برای آن مصرف میشود؛ مقصد بسیار کلان احساس میگردد که به تناسب آن؛ جنگ های نیابتی فرسایشی و تروریستی کنونی؛ خیلی ناچیز جلوه می کند.

القصه که مجله یاد شده «مشرق» نام داشت و با دیزاین ویژهِ پشاوری و رنگ و آرایش دوره گرد های چوری فروش؛ انتشار می یافت. در پیشانی آن نوشته شده بود:

«د مشرق تعلیمی او فرهنگی مرکز دوه میاشتنی خپلواکه او هر اړخیزه خپرونه»

اینک متنی که در رابطه به برخی ماتریال های آن؛ همان وقت، تألیف و نگارش کرده بودم. به خاطری آنرا هم اکنون به نشر می سپارم که تناسب و تناظر نیرومندی با عرایض پیش گفته دارد و میتواند شمار زیادی از فرزندان ارجمند وطن را که در معرض شکار دماغی و شستشوی مغزی ازین استقامت قرار دارند؛ مدد نماید تا به دام دروغ های فتنه انگیز دشمنان شریر نیافتند و حقایق نخ نما را در مورد سرزمین و مردمان خویش و تاریخ و گذشته و حال و آینده آن بهتر و بیشتر در یابند و به سنجش گیرند!

لفظ نامه دیورند؛ کار یک زندانی

چون با رهنمایی پشتی شماره یاد شده؛ صفحهِ سوم مجله (مشرق) را گشودم به مقاله عجیب و حتی وحشتناکی برخوردم.

این مقاله که با امضای “همدرد” در شمارهِ (3و4) مؤرخ برج میزان و جدی 1382 مجلهِ مذکور؛ آمده است (د دیورند جنجالیزه کرښه) عنوان دارد.

در مقاله یک خِلط عجیب تاریخی مطرح است که نه از بی معلوماتی و فقر مطالعهِ نگارنده در تاریخ واقعی کشور بلکه از جعلکاری شوم دیگری در تاریخ خبر میدهد.

مقاله چنین آغاز میشود: «د گندمک تړون هغه خطرناکه تړون وو چی افغان ولس یی دوه ټوټی کړی دی. د افغان غیرتی ولس چی د یو دین، یو وطن او یو کلتور پیروان دی په منځ کی یی یوه دوزخی کرښه د دیورند لاین په نامه په افغان ولس وټپله.»

در ادامه شرح داده میشود که بعد از سقوط امیر شیرعلی خان؛ انگلیس معاهده گندمک را بر محمد یعقوب خان که یک زندانی مجرم بود، تحمیل و از وی امضا گرفته و او را به سلطنت برداشت و تأکیداً می نگارد که «نړیوال باید پوه شی چی د دیورند سره لوزنامه خو یو زندانی کړی وه نه د افغان غیرتی ولس مشر.»

(یعنی مردمان و دولت های جهان باید بدانند ـ قبول کنند ـ که قرار داد با دیورند انگلیسی را یک زندانی امضاء کرده بود نه بزرگ ـ امیر یا پادشاه ـ غیرتی ولس افغان و در مقاله تأکید بالتأکید هم میشود مبنی بر اینکه معاهده گندمکِ دیورند(؟!) امضا کردهِ همان زندانی حالا هم نزد حکومت هندوستان موجود است و از اتل بیهاری واجپای (صدراعظم وقت هند) خواسته میشود که آنرا به شورای امنیت ملل متحد بدهد که ظالم و مظلوم معلوم گردد و هویت تاریخی ما از خطرهای دوزخی نجات داده شود!!

معلوم است که اینها طرح ها و شعار های شئونیست های قبیلوی ماست که برانگیختهِ همان پاکستان و باداران آنسو ترش میباشند. درینجا تلاش در جهت تبرئه و تقدیس امیر عبد الرحمن خان؛ به دوام جانفشانی های دیگر حتی اینک به جایی رسیده است که اصلاً طرف معاهدهِ دیورند بودن او را هم با چنین وقاحتی میخواهند کتمان کنند و دو جنایت تاریخی را یکی ساخته و مسؤولیت را بر زندانی مجرم امیر محمد یعقوب خان مختص و منحصر نمایند؟! و البته با قید اینکه او هم زندانی بوده در آینده احتمالاً راه تبرئهِ وی نیز گشوده خواهد شد و بدینگونه لکهِ ننگ و لعنتی بر جبین و دامان پیشینهِ شئونیزم (دوران حاکمیت رجاله های سدوزایی و محمد زایی) باقی نخواهد ماند.

فارسی هم؛ چه بلایی است!؟

«مشرق» زیر عنوان «پشتانه هم فارسی وایی چی ماړه شی»  در همین شماره خود مقالهِ جالب دیگری هم دارد. نویسنده البته بسیار با تفرعن همان شعار اصلی و اساسی برتری جویی قبیلوی را نشخوار میکند که ((افغانستان  یو پنځه زره کلن سرلوړی او بی مثاله هیواد؛ خو یوازی د احمد شاه بابا، میرویس نیکه او ملالی تاټوبی دی …)) 

درین مقاله سخن بر سر اینست که تعدادی از شاعران پشتون؛ اولاً با کاربرد نام های احمدشاه بابا، میرویس نیکه و ملالی … چنین وانمود میکنند که به دین و کولتور ملی(؟) خود وفادار اند و به آن خدمت میکنند ولی وقتی یکی دو شب را در هوتل های عصری گذشتاندند، دنیای دیگر را در پردهِ تلویزیون دیدند و با انترنیت آشنا شدند آنگاه خویشتن را گُم میکنند و بر لباس های احمدشاه بابا، میرویس نیکه و ملالی خندیدن میآغازند و به مردم میگویند تاکنون شما پیراهن تنبان میپوشید؟!، دیگر از پتلون و نکتایی استفاده کنید!

نویسنده اینگونه شاعران را به کسانی ماننده میکند که طبق ضرب المثل پشتو از فراز پشقل؛ کشمیر را می نگرند و می افزاید که هدف از استعمال اصطلاحات مقدس از جمله (پشتو!) نزد آنان پولدار شدن بوده است و بدینجهت این شعر بختانی صاحب را به یاد میآورد که:

 په پیسو پسی چی پښتو پښتو ناری وهی       پښتانه هم پارسی وایی چی ماړه شی

(یعنی پشتون ها که به هدف پول و پیسه؛ ادای پشتو و پشتون در میآورند، همینکه سیر شدند فارسی گوی میشوند و پشتو را مانند شی بیکاره ترک مینمایند!)

نویسنده بسیار با زبان گنگ دیپلوماتیک (؟) می افزاید:

«د احمدشاه بابا تاټوبی ته د ناتو بلاک، اروپایی اتحادیی او غربی نړی مخه شوی ده ډیر دغه با احساسه شاعران ځوانان یی د ځانونونه سره توظیف کړل دوی لویو ښارونوته لاړل. د پښتو مشهور لنډی دی چی:

د لیونی ارمان پوره شو       په لاره ځی  په کاڼو ولی زیارتونه

(یعنی وقتی آرمان دیوانه پوره شود و مرادش حاصل گردد، در راه رفتار زیارت ها یا مراد رسان ها و القصه پشتو و پشتونولی را سنگ باران میکند)

و بالاخره نویسنده بر شاعران پیشگفته که در عین حال حکومات و ایدیولوژی های متضاد را صفت میکنند، این شعر مولوی صیب خالص را مناسب حال میبیند:

پرون یی دخلقیانو، نن زمونږه مداحی کړه       دا ځینی شرمیدلی شاعران شی کوڅه ډب 

(یعنی آن شاعران بیحیا که دیروزـ در زمان قدرت ـ خلقی ها و امروز ما ـ مجاهدین ـ را مداحی میکنند، گدا گران دوره گرد و حتی مانند سگ های ولگرد میباشند.

بیچاره مولوی صیب شاید فرصت نداشت که مداحی بمراتب باشکوه نه فقط چند باصطلاح شاعر بلکه تملق و پرستش به مراتب بیشرمانه تر، خفت بارتر و مشمئیز کننده تر زنجیری ترین سگ های I.S.I پاکستان، وهابیت عرب و بن لادن را توسط پروفیسور ها، دکتوران و سیاستمداران تاریخساز شئونیست تماشا میکرد و مصرعی شائیسته در مورد بر این شعر بلند بالا می افزود.)                                                                      

نویسندگان این متون و ناگزیر گردانندگان «مشرق» (ماشاء الله ـ د مشرق تعلیمی او فرهنگی مرکز!) با تأسف و تألم فراوان که مصاب مرض اند. ما اگر درینجا به آثار و اسناد تاریخی دیگر استناد نموده به این برادران مریض و قابل ترحم خویش خاطر نشان نماییم احتمالاً برداشت «نتایج لابراتواری» را کرده نتوانسته و کارشان به جا های باریکی بکشد!

لذا محضاً از مرحوم عبدالحی حبیبی پشتون بن پشتون بن پشتون… مدد می گیریم تا حداقل مساعدت برادرانه در این وضع وخیم روانی و نقاهت جسمی به این عزیزان رسانیده باشیم .

مرحوم عبدالحی حبیبی در تاریخ مختصر افغانستان (صفحهِ 248) مینویسد :

((حدود حکمرانی میرویس (همان میرویس نیکهِ شئونیست ها) از فراه و سبزوارو سیستان گرفته تا پشین و دامنه های کوه سلیمان و شمالاً تا غزنی میرسید و بر قبایل ابدالی و غلجی متساویاً حکم راندی و بلوچان نیز با وی امداد و یاوری کردندی. وی لقب شاهی را قبول نکرد و در جرگه یی که اقوام قندهار او را به تقدیر خدمت های بزرگش به شاهی خویش میبرداشتند، به مردم چنین گفت:

نه خدمت نمودم که شاهی کنم          به تخت شهی کج کلاهی  کنم

نزیبد مرا   شاهی و   سروری         سر افرازم   از افسر  چاکری

مرا بس که گویند قومم (پدر)             ندارم طمع گوهر و سیم و زر

همین افسرم به که خدمت کنم        شمارا چو  فرزند  خود  پرورم

نه دیهیم شاهی بود درخور م               شما را همی کمترک  چاکرم

درینجا می افزایم که به تازگی در همان مقالهِ چلیپا خوردهِ نخستین؛ سخن متفاوت تر نظر را جلب میکند:

«…راجع به اینکه قبل از احمدشاه ابدالی آیا میرویس خان هوتک در قندهار اعلان پادشاهی کرده بود یانه روایات مختلف موجود است. از آنجمله سر جان ملکم در کتاب تاریخ ایران از قول هانوی که معاصر میرویس بود مینویسد که میرویس خان اعلان پادشاهی کرد و دستور داد بنامش سکه ضرب بزنند (سر جان ملکم، تاریخ ایران لندن، ۱۸۱۵م، جلد اول ص ۶۰۶). و ترجمه انگلیسی بیت سکه اش را هم ذکر میکند. مضمون بیت بزبان دری تا این اواخر مجهول بود تا اینکه در سال ۱۹۷۴م استاد خلیل اله خلیلی که در بغداد سفیر بود مضمونی را در مجله ژوندون از قول تذکره نویسان عرب نشر میکند که مضمون شعر چنین است. “سکه زد بردرهم دارالقرار قندهار – خان عادل شاه عالم میرویس نامدار” بنابر آن طوریکه می بینیم پروسهء ایجاد دولت مستقل در افغانستان امروزی با میرویس خان هوتک آغاز گردیده توسط احمدشاه ابدالی در سال ۱۷۴۷م تکمیل میگردد. دوکتور نوراحمد خالدی»

http://www.nahimi.dk/web/index.php/fa/2012-08-11-15-18-50/17116-2016-10-13-15-39-15

با وجود تفاوت روایت؛ ملاحظه میفرمائید که بیت مندرج مسکوک متذکره اینجا نیز؛ به فارسی دری است و از پشتو خبر و اثری نمی باشد.

(از محترم عبدالله بختانی که به علت منع تخلص ها و نسبت ها ی قومی و قبیلوی توسط داؤد خان چند صباحی ناگزیر«خدمتگار» شد و با سقوط داؤد خان البته بدون اینکه از خدمتگاری دست گیرد، مجدداً «بختانی» یعنی «عبدالله خدمتگار بختانی» گردید، باید پرسید که آیا میرویس نیکه هم بخاطری سخنش را به فارسی گفت که سیر(ماړه) شده بود؟

پس الا ای شاعر گرامی زبان مقدس پشتو! آیا شعر مبارک شما جز به این معنی است که زبان پشتو زبان گرسنگی و گرسنه گان است؟!

آیا صرفاً بخاطر حفظ تقدس! این زبان، تا ابد پشتون ها، شاعران، روشنفکران، سیاستمداران و زعمای شان باید گرسنه باقی بمانند!؟

شنیده بودیم شاعر و نویسنده و هنرمند بودن؛ مسؤولیت است اینک کم کم به معنای آن پی میبریم!)

مرحوم حبیبی می افزاید، چون میرویس از جهان رفت، مردم بر تربتش چنین نوشتند:

        بر سر تربت ما چون گذری همت خواه        که زیارتگهِ  مردان  جهان خواهد بود

(پس کجا بود شعر و ادبیات و فکر و فرهنگ مقدس شئونیزم قبیله که بر تربت (نیکه) خویش یک سنگ نبشتهِ پشتو حک میکرد!؟

باری معنای تاریخی این نصوص چیست؟

 جز اینکه میرویس نیکه؛ نه اینکه تعصب و جنون پشتونیستی نداشت و نه اینکه فارسی؛ زبانِ اداره و کار و تدبیر و تفکرش بود و برغنا و عظمت و قدامت و قدرت کارایی این زبان در سیاست وقوف داشت بلکه زیبایی و لطافت همین زبان؛ مخمل تربتش شد و البته با تأسف که پشتو (انوقت) چیزی جهت پیشکش کردن برایش در زندگی و مرگ نداشت!)

خراسان و «شهنشاه خراسان»!

استاد حبیبی در صفحهِ 257 همین کتاب پس از شرح به پادشاهی برداشته شدن احمد شاه ابدالی (احمد شاه بابای شئونیست ها) مینویسد: ولی خود وی در مهر خود که شکل طاؤوسی داشت عبارت (الحکم الله یا فتاح احمد شاه دُر دُران) را منقور نمود …. بر مسکوکات طلا و نقره و مسی او و نشان رسمی دولت احمد شاهی شمشیر دو دم و خوشهِ گندم و ستاره، نقش بود و بر برخی (یعنی حصه ای از آن) این بیت نیز بود:

   حکم شد از قادر بیچون به احمد پادشاه   سکه زن بر سیم و زر از پشت ماهی تا به ماه

(مگر نه اینست که عیناً مانند زمان میرویس نیکه؛ زبان دولت و دربار و لشکر و بازار و فرهنگ و رفتار احمد شاه بابا نیز فارسی بود و نه بطور مطلق پشتو!

و احمد شاه نیز از شائیبه و مرض تعصبات قبیلوی حداقل بخاطر مصالح حکومت و امپراتوری اش دوری میگزید و الا حتی آهنگین تر هم می شد اگر به جای ((احمدشاه دُر دُران)) مینوشت: ((احمد شاه د مرغلرو مرغلری!!))

و نیز حتی به کسانی مانند بختانی صیب نیازی هم نبود، خود احمدشاه شاعر بوده، حداقل مانند صفرمراد ترکمن باشی میتوانست عوض شعر فارسی مندرج در مسکوکات و نشان و پرچم امپراتوری مصراعی از خود و یا به فرمان خود به پشتو بسازد و آنجا بگذارد ولی لا اقل بخاطر اینکه به قول صابرشاه کابلی او «شهنشاه خراسان» بود و زبان مسلط و مسلم و معظم خراسان فارسی بود و نه چیز دیگر، چنین نخواست و نکرد!)

در صفحهِ 287 همین کتاب استاد حبیبی میخوانیم:

«امیر دوست محمد خان (از پسران پاینده محمد خان و برادر صمیمی تر سردار فتح خان) نخستین امیر دودمان محمد زایی و مشهور به (امیر کبیر) است که بر مسکوک روپیهِ نقرهِ او این بیت نقش بود:

         سیم و طلا به شمس و قمر میدهد نوید       وقت  رواج  سکهِ پاینده  خان رسید

… بعد از فوت امیر دوست محمد در هرات؛ ولیعهد و پسر او  امیر شیرعلی خان اعلان امارت داد … و سکه زد به این سجع:

       جمال دولت  پاینده  قسمت ازلیست             وصی  دوست  محمد، امیر شیر علیست

مرحوم استاد عبدالحی حبیبی در صفحه 298 همین کتاب مینگارد:

((امیر (عبدالرحمن خان) در ادارهِ داخلی شخص دلیر و ستیزه جوی و اداره چی نیرومندی بود که در خونریزی و کشتار مخالفان نظیری نداشت. اما دلاور و مدبر و از اوضاع جهان واقف بود و نیمه سوادی هم داشت چنانچه کتابی به نام پند نامه به فارسی نوشته و تاج التواریخ را هم در حضورش به امر او نگاشته اند .

(چرا امیر آهنینِ ذهنیت شئونیستی «پند نامهِ دنیا ودین» را با «نیمه سواد خود» به زبان فارسی نوشت، چرا به قولی یک قسمت مهم تاج التواریخ را همچنان، و به قولی متن کامل آنرا به امر و در حضورش به فارسی نوشتند و چرا از میرویس نیکه و احمد شاه بابا تا این آخری همه به فارسی مینوشتند سخن میگفتند و سکه میزدند و هکذا مجموعهِ قرارداد ها، فرمان ها، نامه ها و قبر نبشته ها به فارسی است؟؟؟

زبان دولت و دربار امیر حبیب الله و امیر امان الله نیز همچنین بود. اعلیحضرت محمد ظاهر سلطان چهل ساله کشور کلمه یی از پشتو را حتی به درستی تکلم کرده نمیتوانست و سردار بزرگ داؤد خان علی هذا القیاس.

پس این زبان پشتو ـ زبان گرسنه گی و گرسنه گان! ـ از کجا مقدس شد، از کجا ملی شد و از کجا با «پټه خزانه» مجعول خود که دعوی پیرامون آن در میان خود پشتون ها حل نشده و نمیشود، باید همه کاره سرزمین میان آمو و اباسین شود و زبان فارسی دری را که اساساً فرهنگ، معنویت و شخصیت این دیار را به شمول کلمـات «افـغـان» و «افغانستان» میسازد، بزداید و معدوم کند؟؟؟!

یا ذوالجلال والاکرام! مگر پشتو با «خزانهِ پُت»اش مانند کُردی و ده ها شعبه دیگر؛ خود گویشی از فارسی یا مادر زبانی که فارسی را به درجه نخست احتوا میکند؛ نیست! البته که هست ولی این حقیقت به درد پاکستان و دگر باداران نمیخورد!

مؤکداً خاطر نشان میکنم که کلمات «افغان» و «افغانستان» نیز هردو مانند «خزانه پُت ـ پُته خزانه» کلمات و ترکیبات فارسی دری است، گذشته از پسوند «ستان» که مطلقاً فارسی میباشد خود کلمه افغان کلمه فارسی دری است. اگر قدرتمندان و حکومتگران پشتونِ حدوداً 300 ساله به اندازه چاریک شئونیست های کنونی؛ پشتونیست متعصب می بودند؛ اولاً نام فارسی «افغان» را هرگز به قبیله و دولت و کشور خود نمی گذاشتند و در عوضِ خراسان و افغانستان؛ مستقیماً نام کشور را پشتونکوت؛ پشتونخوا، پشتوتون؛ پشتو مینه وغیره می ماندند.

متکی بر اسناد مؤثق تاریخی و نیز حکم علوم زبانشناسی، لهجه شناسی و فلالوژی؛ همسایه گان فارسی زبان نام (افغان ـ اوغان) را بر قبایل پشتون متوطن شده در دامنه های کوه سلیمان داده اند و اگر از شئوئیست های مشخص قبیلوی بگذریم خود پشتون ها تا همین اواخر نیز خود را «افغان ـ اوغان» و زبان خویش پشتو را «افغانی ـ اوغانی» نمی نامیدند. کما اینکه حالا حالا ها باری جهانی صیب حتی «افغان» را میخواهند؛ مغولی ثابت نمایند!؟ نمیدانم سپس با نام و تخلص مبارک (باری جهانی) که همه فارسی یا مفرس است؛ چه خواهند کرد؟)

*******

و اما مورد سید جمال الدین:

سید جمال الدین افغانی قبل از رفتن به اروپا زبانهای فارسی، عربی و ترکی میدانست و در اروپا زبانهای انگلیسی و فرانسوی را فرا گرفته و با مشاهیر آنزمان اروپا مراودات و مناظرات فراوانی انجام  داد و از منابع فرهنگی و علمی فرانسوی و انگلیسی اندوخته هایی کسب نمود. رویهمرفته تاکنون هیچ اثر و سندی از اینکه سید جمال الدین افغانی به زبان پشتو تکلم نماید و یا با این زبان به گونهِ زبان مادری آشنایی داشته باشد، در دست نیست.

ولی داعیان شئونیزم نه تنها مدعی پشتون بودن سید جمال الدین افعانی اند بلکه چنانکه در شمارهِ (3و4) مؤرخ برج میزان و جدی 1382 مجلهِ «مشرق»، «د مشرق تعلیمی او فرهنگی مرکز دوه میاشتنی خپلواکه او هر اړخیزه خپرونه» آمده است سید جمال الدین را صدراعظم امیر شیرعلی خان هم وانمود میکنند.

«د امیر شیرعلی خان د حکومت سره د وطن د ابادی او پر مختک ډیر پلانونه وو ځکه دهغه وخت ستر نابغه علامه سید جمال الدین افغان صدر اعظم و.»

 در حالیکه طبق رویات تاریخی چند گانه؛ سید جمال الدین صرف با محمد اعظم خان الفتی داشته و احتمالا چند صباحی معلم وی بوده و در دوره کوتاه امارت محمد اعظم خان به حیث وزیر اول او نامزد گردیده بود. ولی خیلی زود امیر شیرعلی خان از جمله با قوت پول و حمایت های بیدریغ انگلیس ها بر تخت و تاج کابل مسلط و اعظم خان را فراری ایران ساخت و مشغول توطئه بود که چگونه خود را از شر سید جمال الدین که نفوذ معنوی بزرگی در جامعه داشت برهاند تا اینکه سید خود مشکل را بر امیر شیرعلی آسان نمود و به بهانهِ سفر حج آنهم با شرط نرفتن از راه ایران و ندیدن با اعظم خان؛ افغانستان را از طریق هند ترک گفت.

استاد حبیبی در صفحهِ 314 تاریخ مختصر افغانستان پیرامون سید جمال الدین افغانی چنین مینویسد: «یکی از ممثلان این حرکت فکری (نهضت مدنی سر برآورده در اطراف افغانستان) سید جمال الدین بن سید صفدر کنری است (1315-1254ق) که جهاد خود را برضد سه عامل بدبختی (استعمار ـ استبداد ـ خرافات) از افغانستان آغاز کرد و در هند، ایران، ترکیهِ عثمانی و مصر نهضت های جدید فکری و اصلاحی آورد و شهرت بین المللی کسب کرد و او را نخستین پرورندهِ فکر جدید و بیداری افغانستان و ممالک شرق توان گفت.»

آری! اسم پدر سید جمال الدین افغانی، سید صفدر است و هر آدم ذیشعوری که به سیستم و شیوهِ نامگذاری در میان قبایل محترم پشتون دقت کرده باشد، میداند که سید صفدر؛ نام مأنوس و معمول در میان این قبایل و حتی در میان اهالی دری زبان سنی کشور نیست. این ـ یک نام تیپیک سادات اهل تشیع میباشد. و در عین حال سید جمال الدین شدن در میان درهِ کنر مخصوصاً یک و نیم قرن قبل اگر نه از محالات، از معجزات است!

متأ سفانه و بسیار با دریغ و درد؛ به گناه استعمار و خانخانی قبیلوی شرایط فرهنگی و تعلیمی و تربیتی و نیز امراض دوران طفولیت و بزرگسالی بویژه در دره های پشتون نشین کشور حتی تا همین امروز؛ طوریست که به قول آقای سید عسکر موسوی تنها میتواند «ملای لنگ و ملای کور» تقدیم جامعه و جهان کند نه نوابغی مانند سید جمال الدین!!

با اینکه اساساً خود سید جمال الدین زمینهِ این ابهام و مغالطه را ایجاد نموده چون به آن نیاز داشته اما شله گی کور کورانه و متعصبانهِ عده ای از دنیا بی خبر وعده ای مغرض و مفتن درین عرصه قابل اغماض نیست. در حدود اسناد و قرائینی که تا کنون به دست آمده و برداشت عقلایی از مندرجات «فرهنگ جامع سیاسی»، «افغانستان در پنج قرن اخیر»  و کتاب مستقل «حکیم مشرق زمین ـ سید جمال الدین افغانی» وغیره سید جمال الدین در قزوین ایران تحصیلات انجام داده و خیلی زود به اندیشه جهان وطنی اسلامی گرویده و بر آن غنا بخشیده که در نتیجه دانش و جسارت اجتهادی اش او را از چوکات محدود تشیع و تسنن و امثالهم فراتر قرار داده است.

چون عرصه اولین فعالیت هایش در حدود پنج سال؛ افغانستان بوده بنابرین تخلص «افغانی» برگزیده که احتمالا علاوه بر ملاحظات دیگر هدف از اتخاذ این لقب زدودن نسبت تشیع از خودش باشد که مسلماً او را در سیر اهداف و فعالیت های فراملی و جهانی اش محدود میساخت و متضرر میکرد، چنانکه در محلات دیگر؛ تخلص های دیگر مانند استانبولی وغیره نیز برگزیده است.

بدبختانه افغانستان از این چشمه جوشان دین و دانش و فرهنگ و سیاست به علت جهالت و خانه جنگی های پایان ناپذیر رجاله های محمد زایی و سیستم خانخانی قبیلوی؛ بهره ممکنه را برگرفته نتوانست.

به فرض محال اگر امروز هم سید جمال الدین زنده شود، جایی در رده های چون صدارت و وزارت افغانستان قبایلی ندارد که خیر، بلا فاصله زیرسنگباران فتاوی تکفیر گران لنگ و کور و جور؛ خورد و خمیر میشود و سر و کارش با جهال «تغریب» ستیز و «علمانیه» ستیز… چمپاته زده بر کرسی های قدرت و قضاوت میافتد. کما اینکه هزاران فرزند و شاگرد و وارث راستین سید جمال الدین حتی از پشتون های سالم و یا کمتر مریض با دنیایی از دانش و تخصص و تجربه گوناگون در داخل و خارج کشور همین اکنون با عین سرنوشت رو برو اند.

این حقیقت سرسخت و خاره یین که نادره معاصر در میان فرزندان پشتون کشور مرحوم پوهاند عبدالحی حبیبی آثار وزین، پر ارج و ثمرهِ زحمات عمری خود چون تاریخ تفصیلی و چندین جلدی افغانستان قبل و بعد از اسلام، تاریخ مختصر افغانستان و تقریباً کلیه تألیفات مهم خود را به زبان فارسی دری نگاشته و مانند وی ده ها محقق، مؤلف و نویسنده و شاعر نامور پشتون چه در گذشته و چه در همین اواخر هرچه بیشتر به فارسی دری مینویسند و یا ترجمه و تإلیف میکنند، حاکی از چه چیزیست؟

مگر نه اینست که اگر این آثار عجالتاً به زبان پشتو نگارش یابد و چاپ شود، با کمال تأ سف که خریدار و خواننده نمی یابد و حتی خود پشتون های صاحب سواد و اهل کتاب و مطالعه آنها را به اندازه یی نمی خرند و نمی خوانند که متون دری را میخرند و میخوانند و مورد استفاده واستفاضهِ مطبوعتر و سهلیاب تر قرار میدهند.؟!

از گناه زبان تا زبان گناه:

آیا اینکه زبان فارسی دری گنجینهِ عظیم و سرسام آور فرهنگی و واژه گانی و بدیعی و علمی و هنری ملی و فراملی و منطقوی و حتی بین الملی دارد، گناه این زبان و گویندگان آنست؟؟

آیا اینکه زبان فارسی دری خواننده و خواهنده و گوینده بیشتر، کاربرد فراگیر تر و شعاع جغرافیایی گسترده تر دارد، عیب و خطا و بدی ی آنست؟!

آیا زبان فارسی دری با اینهمه کاربرد و تاریخ و حدود و ظروف و گنجینه، زبان ملی و آنهم ملی ترین زبان افغانها نیست؟!

 حتی با همان تول و ترازوی معمول در غژدی و قبیله؛ وزن و ثروت و افتخار زبان فارسی دری بیشتر و آنهم  به مراتب بیشتر از هر زبانچهِ دیگری نیست. فارسی دری چه کس بخواهد و چه نخواهد  در حداقل یک هزارو دوصد سال اخیر پس از اینکه فقط با نیروی طبیعی ی خود بر زبان تحمیلی چند گاهی عربی که گویا زبان خود خدا شمرده میشد؛ غالب آمده در عین ملی نخواندن، ملی ترین زبان افغانستان و در عین رسمی نخواندن؛ رسمی ترین زبان افغانستان و بالنتیجه زبان یگانه و محبوب و مألوف بین الافغانی بوده و میباشد .

                تا بدانجا رسید دانش من             که  بدانستمی   که نادانم

حتی بنابر احترام و اعتماد ویژه ایکه مرحوم استاد عبدالحی حبیبی در جامعه علم و تحقیق و تتبع ما دارند، تردیدی نمیکنیم که مانند فارسی دری از جمله در گونهِ تخاری قدیم آن که در سنگ نبشتة کشف شده از سرخ کوتل بغلان دیده میشود و با کلمات و افعال پشتو نیز توأم است، زبان پشتو نیز دارای قدامت همسان زبان دری باشد ولی جای تاسف اینست که به علت غرق در حالت قبیلوی و کوچیگری ماندن اقتصاد، معاشره و فرهنگ هموطنان غیور پشتون؛ زبان پشتو به مثابهِ زبان قبیله باقی مانده و عقب افتاده است!

ملی شدن و فراملی شدن، علمی و هنری، سیا سی و دپلوماتیک، وسیع الساحه و پرتوان شدن زبان پشتو نه به ترهات هذیانی شئونیستی ی طالب و طالب منش پاکستانپرست؛ بلکه به تحول کیفی و بنیادی زیر بنایی و روبنایی زندگانی اجتماعی هموطنان پشتون ضرورت دارد که خود مستلزم ترقیات همه جانبه کشور مشترک تاریخی ماست!. چنانکه رشد واعتلا و غنا و شگوفایی نسبی زبان فارسی دری عمدتاً از برکت چنین تحولات و ترقیات در سراسر پهنهِ جغرافیایی ـ تاریخی آن طی قرون و هزاره ها حاصل آمده است نه به زور سرنیزه شئونیست های زور گو و متعصب و متشدد!!

وانگهی در دنیای ما زبانهای پرتوان و زیبا و غنی هم زیاد است و زبانهای ضعیف و نحیف و در حال جانکندن و مُردن هم. درس گرفتن از تاریخ و سرگذشت هرکدام از آنها؛ ما را و برادران و خواهران پشتون و گویندگان دیگر زبانهای مردمی مان را مدد میکند تا دریابند که خردمندانه ترین ها برای خدمتگذاری به زبان و فرهنگ گویشی و نگارشی هر کتله و قومیت و واحد اتنیکی عبارت از چه هاست!؟

************

نیاز به محوِ دو بلاهت:

واقعیت خارائین این است که نام ها و هویت های دولت ها و کشور ها با چند شعر و شعار و تحسین و دشنام این و آن؛ تغییر و تعدیل نمیشود؛ صرف مواردیکه سرزمین های قلمروی یک دولت واحد به چند و چندین واحد تجزیه میشوند مانند تجزیهِ هند در شصت و چند سال قبل که بخش تجزیه شده را «پاکستان» خواندند؛ هر پارچه بعدی نام و عنوانی تازه می یابد که آنهم به طریقی ریشه در جغرافیا و تاریخ و فرهنگ سرزمین و مردم معینه آن میداشته باشد.

ولی کشور های دارای وحدت دولتی و مردمی دیرین سال مانند افغانستان؛ سهل و ساده نیست که به ذوق هرکس و ناکس؛ هرآن نام عوض کند و تغییر هویت دهد. امروزه واحد دولتی و جغرافیایی میهن ما در سرتاسر عالم بشریت؛ به نام افغانستان معروف است و مردمِ آنرا «افغان و افغان نشنل» میخوانند و میدانند.

جدل های تنگنظرانه و سکتاریستی در مورد هردو بخش نام و هویت افغانستان؛ همانقدر بلاهت آمیز است که ادعای اینکه «افغان مانا؛ پشتون و افغانستان مانا؛ پشتونستان!!!» ابلهی محض میباشد.

در واقعیت امر؛ توده های ملیونی مردم افغانستان یعنی غیر سیاستبازان و سیاستزدگان بیمار؛ تنها در مواردی که با یکدیگر مشکلی ندارند؛ آن نام کشور (افغانستان) و هویت نشنلیتی شان (افغان) است؛ این درست است که برای زمانهایی؛ مردمانِ دیگرِ کشور؛ خواهران و برادران پشتون شان را (افغان) می خواندند ولی پس از تشکل و نضج دولت ملی و سرزمین ملی و ایدئولوژی و دیپلوماسی ملی؛ (افغان) از نام یا بهتراست بگوییم: از صفت قومی ی خاص؛ به اسم و مسمای همه باشندگان سرزمین افغانستان؛ تبدل همه گانی و جهانی و تاریخی یافته و این عام شمولی و جهانشمولی ی شهرت و معرفت میهن ما در دو سه دهه پر از قربانی های پسین؛ به اوج ها و گستره های بی پیشینه و بیکرانه ای رسیده است.

با تمام اینها؛ حیف وقت و انرژی که عوض صرف به مسایل بنیانی؛ به این موضوعات اجباری و تحمیلی تصنعی و اساساً بدیهی و اظهر من الشمس هدر می رود!