صباراگوگذر کن از ورای دشت و کوهساران پیامی برمشامم ده ز بوی لاله و ریـــــــــحان
ز کو ها ی که پهلو میزند بر گنبد افــــلاک زملک آریانای کهن از ما من شیـــــــــــران
بگو از دره ها وجلگه هاو دشت و هامونش همه دارند پیامی از برای ملت افغـــــــــــــان
چه دربندیت درتبعیض دین ومذهب واقــوام همه فرزند افغا نید ا د ب پرورد این سامـان
زتفریق بر نیاید جز سیــــــه کاری و بیزاری هزارانی شدند محکوم غربت با غم وهجران
نبود فرض جهاد ونی سوال کافر و مسلــــم همه نیرنگ دشمن بود همه غرقید در عصیان
به بازی بر گرفتند غیرت وحیثیـــت افغـــان وطن چور وچپاول شد بدست جاهل و نادان
نظام ملک برهم گشت نه امیدی به فردایـــی شدند با خصم هم پیمان تنی چندی سیه کاران
چرا فرزند راستین وطن وامانده ای بر جــا به فرق دشمن خاکت بودی چون خنجرعریان
به پاخیز چون نیاکانت رهان ملک دلیران را زمکر دشمن غدار ولوث ظلمت اندیشـــــان
وفا وهمنوایی و صداقت شاءن نیکمــردان بیابی عزت و ابرو چو آیی بر سر پیمـــان
نیا ساید بری اندر دیار غربت و هجـــــران دعا یش صلح درکشورمرامش وحد ت افغان