(یک نقد و نظر فوق العاده)
مانند همیشه نامه ها و پیام هایی از دوستان شناخته و ناشناخته مستقیم یا بالواسطه دریافت میکنم. از همه سپاس همیشگی دارم ولی مجال یاد آوری همه روی انترنیت وجود ندارد مگر اینکه …
خلاصه در اوایل ماه اخیر نامه و نقد و نظر متفاوت و سخت جدی و تإمل برانگیز برایم آمد. دوست فرستنده شدیداً تإکید کرده بود که مطالب شان محرم است، نشر نشود؛ نخستین دلیل شان این بود که از مفردات آن تعبیرات سوء میشود و دومین اینکه خود نشر؛ اگر هدف میبود ایشان رإساً آنرا به سایت ها و منابع نشریاتی میفرستادند؛ هدف یک راز دل دوستانه و خواهشی است که به نظر شان اشد ضرورت را دارد.
در عین حال ایشان پیغام به فحوای این داده بودند که نمیخواهند خدای نخواسته به شهرت و شخصیت اینجانب (محمدعالم افتخار) در نظر هرکس و ناکس صدمه برسد یا ایشان با حمله شدید برمن؛ خود را مشهور گردانند.
از انجا که کانال های تماس موجود بود؛ من از نامه و نقد شان ابراز سپاس و شکران نموده ولی برخلاف نظرات بیان شده شان؛ تمنا کردم که اجازه دهند نامه را با متن کوتاه شده ولی با کمال نقد و پیشنهاد و پیام به دوستداران اندیشه و قلم خویش بدواً در انترنیت انتشار دهم و حتی به اقتراح و نظر خواهی وسیعتر بگذارم.
اینک با شادمانی کامل اِخبار میکنم که توفیق یافتم اجازه این بزرگمرد را کسب نموده و متن و مقصود شان را که دارای قوی ترین استدلال منطقی و عقلانی هم هست؛ به نشر بسپارم ولی اسم بزرگ شان را نه. البته عزیزان میتوانند حین بحث بر موضوع؛ از نام مستعار «جمشید هروی» استفاده نموده بیان نظر بفرمایند:
*************
“بسم الله الرحمن الرحیم
اگر بنده حقیر را به برادری تان قبول کنید؛ عرض میکنم: السلام علیکم و رحمته الله و برکاته برادر محترم محمد عالم افتخار.
من ده – دوازده سال پیش که بعضی نوشته های شما را خصوصاً در مورد دین و حدیث که میخواندم خیلی سر قهر میشدم. بعضی کس ها روایت و غیبت میکردند که شما عقیده پیدا کرده ای که انسان از نسل شادی است و خلص طرف داروین ملعون رفته ای.
از این خاطر کتاب «معنای قرآن» تان را کم از کم بیست دفعه خواندم تا به آن ردیه نوشته کنم. تنها هم نبودم. میگفتند خاطر این ردیه؛ خواندن آثار مولانا مودودی، داکتر شریعتی، داکتر سروش و امثال آنها حتمی است چرا که آنها نظر به منطق این عصر و زمان گپ میزنند و نوشته می کنند.
خلص بنده همراه یاران هرچه پالیدیم چیز زیاد پیدا نکردیم که بدبینی و منفی بینی مان را تقویه کند؛ بعد از برآمدن «کتاب رویای رسولانه» داکتر سروش احتمال دارد که دفعه بیستم بود که «معنای قرآن» تان را از سر خوانده باشم و بعد مقاله ها و نوشته های دیگر در همان رسته که پیدا کردم.
شکر لله این مردی را دارم که اقرار نمایم که یکباره فکر هایم سرچپه شد؛ خیلی وسوسه میشدم که کتاب معنای قرآن و چیز هایی را که در جاهای دیگر نشر داده اید؛ به جواب داکتر سروش روان کنم و بگویم جناب روشن اندیش نامدار اسلامی آیا رویای رسولانه شما کشف کردن درست قرآن است یا «مخاطب محور بودن قرآن» این غریب بچه ما.
امید است که از همین یک سطر مقصد مرا گرفته اید و از این به بعد بود که من به قلم شما و فکر شما و تحریرات شما عقیده و علاقه صحیح پیدا کردم.
این فکر که بنی آدم سال ها و قرن ها مجبور بوده مثل دیگر حیوان ها بی هیچ یا با کمی تخنیک و فرهنگ و مدنیت زندگی به سر ببرد و بعد ذره ذره تکامل کرده است؛ برابر با نص های زیاد قرآن و احادیث صحیحه و عقل خدا دادی دقیق و درست است لیکن فهمیدنش مشکلات دارد. اگر زندگانی انسانها تکامل نمیکرد؛ حالا اقلاً ما همه مان غار نشین و شکار چی و خورنده چیز های تیار و مردار می بودیم.
حالا یک قسم زمانه است که تکامل اگر ساعت به ساعت فهمیده نشود ما اگر هر ده سال عمر خود با ده سال پسترش قیاس کنیم خیلی روشن و شفاف بسیار فهمیده میشود که وضعیت ها و افزار ها و تخنیک های آدمیزادان تکامل میکند.
مگر تکامل آنطور که آدم از بوزینه نشئات کرده یا با دیگر پستانداران انسان مانند، جد و جده مشترک داشته باشد برای من و دیگر مسلمانها قابل فهم و قبول نیست. طور مثال میگویم من و خیلی مسلمانان از «حوای میتوکندریایی» که دانشمندان بیالوِژی مالیکولی و ژنتیک شناسان گفته استند گویا مادرکلان ما و آنها ثابت شده است؛ نه ذوق زده میشویم و نه این گپ ها را کشف درون پرده غیب قبول می کنیم.
لاکن اینکه در اوایل اولاده زور آور تر حضرت آدم و بی بی حوا خوی و خواصی داشتند که آنرا وحشت و توحش بنامیم قابل فهم است؛ چرا که آنها بی هیچ امکانات در میان حیوانات قسماقسم زیادتر درنده مجبور به زندگی کردن بودند و تمام عمر شان به کار دفاع از جان خودشان و کودکان شان تیر میشد. این حالت آنها را مجبور به رویه بالمثل با عالم وحوش میکرد و رفته رفته وحشت و وحشی گری خوی غالب شان شده بود.
از قرآن مجید خوب فهمیده میشود که قبیله های آنزمان که اول ها برای شکار و زور آزمایی و جنگ با وحوش پیدا شده بودند آهسته آهسته همرای دیگر قبیله های بنی نوع هم مثل گله ها و دسته های وحوش رفتار میکردند همین ضرورت زور، کار آنها را به «حقانیت زور» رسانیده بود تا جایی که این اخلاق رذیله در بین نوع خود شان و حتی هم قبیله هایشان شدت گرفت و پیغمبرانی را که خداوند برای هدایت و آدم شوی شان ارسال میداشت؛ اغلب بی ترس خالق و پروای خلق میکشتند.
من که حالا به فرموده شما میگویم قرآن «مخاطب محور» است؛ درکم همین است که باید ببینیم که مخاطبین قرآن خصلت های وحشیگری داشتند یا نداشتند؟ ده ها آیت هست که قرآن مخاطبانش را وحشی و در مواردی وحشی ترین میخواند؟ در هیج جای قرآن گفته نمیشود که ای عرب ها و یا ای مسلمانها یا مومنون شما انسان استید و انسانیت دارید و دیگر ها وحشی و حیوان کل الانعام و مبرا و محروم از انسانیت استند. نه از نظر من بنده گنهگار در قرآن چیزی به فحوای «انسانیت» نه در مومنون وجود دارد و نه در غیرمومنون؛ آنطور که مقصد شماست یا غربی ها و حقوق بشری ها.
قرآن مخاطبانش را چنان بیم میدهد که مادر کودکش را ترس نشان میدهد و چنان امیدوار میکند که گویی تمام خوبی ها و نعمت های دنیا و آخرت را نصیب همو میگرداند. اخوت مومنون و چنگ زدن به ریسمان الهی همانقدر که در آیات آمده، طبق قرآن و فرمایشات پیامبر حدود اربعه مسلمانی است که آنهم بی مشکلات نبوده و نیست؛ چرا که مخاطبان رشد نیافته استند مخصوصاً از نظر ذهنی و عقلی. خارج این حدود اربعه که باز یک چنین موجودات میباشند، غیره و دشمن دینی یا خصم بالقوه و بالفعل حساب میشوند و خلاص. به همین خاطر قرآن و پیامبر مومنان را در حالت جنگ و جهاد و کشتن و کشته شدن بیدار و هشیار و آماده نگهمیدارد و در جاهایی این نظام و احضارات و تابع طبل جنگ بودن را بالاتر از دیگر عبادت های دینی قرار میدهد.
ما نمیتوانیم بگوییم العیاذ بالله آن چوکات بندی قرآن محدود و چنین و چنان است بلکه درست همین است که دنیا همان وقت همینقدر محدودیت های جبری داشته است و خلاف این حتی به تعبیر داروین هم که باشد، خلاف مصلحت های آنی و حتمی «تنازع بقا» بوده است!
بلی آدمیزادگان قریب 90 فیصد خصلت های وحشیگری داشتند که در اول ها زیاد تر از مجبوریت رفتار بالمثل با وحوش پیدا شده بود مگر رفته رفته به حالت زورآوری و تجاوز بر همنوع و همقبیله و حتی بر دخترکان معصوم خودشان و بر زنان شان سرایت یافته بود. وحشیگری و توحش چه من بگویم چه شما چه غربی و چه شرقی همان یک معنی دارد؛ بکش تا نکشدت؛ لقمه را بچاپ تا خودت گرسنه نمانی و از گرسنگی نمیری! و کردار هایی پیشه کن که شرمنده و خجل و ذلیل نگردی!!
این حقیقت تنها منحصر به عرب و عجم و شرقی نبود؛ یهود و نصارا و غربی هم چنین بود. نمیگویم تاریخ یهود و نصارا و دیگر غربی ها را که خودشان نوشته اند؛ بخوانید کتاب ها و روایات دینی شان را مرور کنید و بعد بیایید با اسلام و قرآن مقایسه بفرمایید.
قبول کردیم که آدم های آنسوی دنیا پس از میلیونها میلیونها کشتار و دریدن و زنده زنده به آتش سوختن همدیگر، بسیار هم پیشرفت ها و تغییرات خوب در دنیا آوردند. مگر همه مردمان در همان بلاد ها هم که یک برابر نیستند. باز تا همین حالا نه پیشرفته از تمام خوی های حیوانی و توحش خلاص شده نه پسمانده و دور افتاده و نه تجرید از بشریت مانده.
مردم ها همه جا قبیله قبیله است، یک کمی تغییر خورده ها حالت قوم به خودشان گرفته ان. این قسم که در افغانستان می بینیم که از «ملت» دعوی هست ولی خود آن نیست به نظر می آید که «ملت» در تمام دنیا هنوز زیاد تر دعوی است یعنی اجتماعیت آدمیزاد هنوز به «ملت» چطور که دعوی میشود تکامل ننموده.
این است که امریکای قلدور زمانه از 17 سال به اینطرف به همراهی نزدیک به 50 کشور؛ افغانستان مان را اشغال نموده و زمین و آسمانش را در قبضه خود دارند. در کدام این 50 کشور سراغ دارید که ملتش بسته پشت این اشغال و استعمار ایستاده باشند حتی خیلی از همان مردم ها درست خبر ندارد که حکومت هاشان در افغانستان چرا رفته، چه میکند و چرا این قصه که فکر میشد یکی دوسال تمام شود حالا قریب است که به بیست سالگی برسد.
راستی شنیده ام که شما کم و زیاد اروپا سفر داشته اید و سالها هم در هندوستان بودید؛ مگر همه مردمان برابر و برادر شده اند یا اینکه از کوخ تا کاخ و از شهر تا ده حتی آدمیزادگان به موجودات غیر مشابه به هم و نا همنوع و دارای خاستگاه های ولادی و زمانی و مکانی کاملاً متفاوت و متضاد با هم میباشند؟
آیا در هندوستان مردمانی که برهنه مادر زاد و مثل آدم اولیه زندگی میکنند و در اعماق جنگل ها با وحوش راحت تر از آدمیان شهری احساس میشوند؛ وجود ندارد؟ میگویند هنوز قبیله ها و دسته جات آدمی در دور دست های همین هند و استرلیا و جا های دیگر زمین وجود دارند که حتی کشف کردن و تماس یافتن با ایشان کار خطیر و وخیم است.
مگر به شیوه کشف و تسخیر خونین و وحشیانه ترین امریکا و تمام «دنیای جدید» سه صد سال پیش توسط اروپاییان انسان شده و به هومانیته (انسانیت) و به حقوق بشر رسیده!
حالا فکر کنم به اصل سخن با شما رسیدم. شما پس از موضوعات دین و کتاب و خدا؛ هی داد از «انسانیت» میزنید. من منتظر ماندم که شما تعریف خود تان از این «انسانیت» را بیاورید ولی من تا حالا ندیدم. مگر کم و بیش از فحوای بحث ها می یابم که مراد شما از «انسانیت» این است که تمام انسانها کدام وقت قرار و مدار مشترک داشته اند و اجرایی میکرده اند اما حالا آنهمه سستی گرفته پس باید «به پیش برویم، عمیقتر بیاندیشیم و بهتر بیاموزیم!» به آنجا برگردیم یا از همانجا به بهبود و بهشد آغاز بنماییم؟
من آنقدر نادان و ناخوان هم نیستم که از افکار سعدی علی الرحمه و لسان الغیب حافظ و مولانا و بزرگ های دیگر شعر و اخلاق و عرفان ما خبر نداشته یا حتی منظومه هایی از آنها را که شامل مفهوم یا خیال انسانیت و آدمیت میشود؛ از بر نداشته باشم.
خو پرسش این است که انسانیت به حیث یک سخن و آرزوی زیبای بزرگان ماضی؛ آیا به نجات ما از ظلم و قتل و تاراج قبایل خصم، از جنگ یا آخرین حد وحشت که امروز غربیها و دست نشانده ها و رقیب هایشان بالای افغانستان آورده اند کدام کمک میکند؟
شما به هومانیزم غرب و «حقوق بشر»ش اشاره کرده اید؛ به نظرتان اینها شکست خورده و رسوا شده نیست؟ اصلا کی و کجا عملی شده چقدر زور آوری و وحشت جهانشمول و جهانگیر را مهار کرده یا کاهش داده یا تمام هومانیزم و حقوق بشر و ارزش های مدنی یعنی تمام یا قسمتی از «انسانیت» توانست رئیس جمهور امریکای «نمونه آزادی و انسانیت غربی» را از وحشی ترین قاتل عصرـ قاتل معلوم الحال خاشقچی روشنفکر در درون دیپلومات جای سعودی؛ جدا نماید؟
برادرم آغای افتخار محترم!
آخرین سوالم از شما این است که شما مدینه فاضله انسانیت را کجا یافته اید که از شر اینهمه وحشت به آنجا کوچ کنیم در امریکا و اروپا که مهاجر و دربدر شدیم؛ باور کنید وقت دو صفحه کتاب خواندن و یک دل سیر خلوت و عبادت و ریاضت کردن نداریم باید مثل … جان بکنیم تا جان خود و اولادمان را حفظ کنیم و به شکم های مان جواب بدهیم.
برادرم!
هرچه هست «انسانیت» حالا حالا ها ناشد است و کم از کم مضمون مبرم نیست که عمر شما برای آن صرف شود حالا ضروری تر و عملی تر اینست که همان «معنای قرآن» را ادامه دهید و کامل کنید؛ حالا مانند پدرام و شخصیت های بهترتر رهبر راه و برنامه نجات از جنگ و تباهی وحشت بی لجام جاری پیدا و پیشنهاد کنید.
اگر ما نسل آخر زمان نباشیم و دنیا از قیامت شدن دور باشد، و هم در آینده ها اگر نسل آدمی ادامه یافته از جنگ و وحشت فاصله بگیرد همانوقت نوابغ خود را هم خواهد یافت که «انسانیت» را برایش نقشه و پلان کند.
بسیار بسیار می بخشید، در حد خودتان افتخار ما و مردم ما استید که من به این اندازه تلخ به شما نوشته می کنم. ما همه به یک قسمی غرق توحش استیم و آنگهی از سراسر دنیا آمده اند که تمام قانون ها و تطبیقات وحشت را بالای ما و خاک و آب و هوای ما اجرایی و آزمایش بکنند. آیا رای خداست که شما در برج عاج با «انسانیت» معاشقه و نجوا کنید. باور کنید درین دنیا بدون زور و کسب زور هیچ آرزو و آرمانی بر آورده نشده و نمیشود.
اینکه مردمان متقرق و تیت و پاشان ولی هم منفعت چطور زور پیدا کنند؛ چطور عقل و خرد پیدا کنند؛ هم کم از کم به اندازه انسانیت و گوهر آدمی توسط بزرگان ماضیه ما گفته شده، سروده شده است؛
در غرب هم این بحث ها بسیار انجام شد، پیشرفت کرد، توسعه یافت و عملی تر شد تا حدیکه مردمان ملیونی را به حرکت آورد و تغییرات بزرگ را موجب گردید. سهو و خطا و شکست و ریخت نبود؟
بود. بسیار و آخر ها بیخی بسیار.
ولیکن چه باک؛ شده گی که شد؛ ممکن و میسر که عملی گشت و به داشته های تجربیاتی وفرهنگی بشریت اضافه شد؛ در جویی که آب رفته؛ باز آب خواهد رفت!…
امضا…مستعار: جمشید هروی”