دوستان گرانقدر و صاحب نظر جناب پروفیسور دکتور سید احمد جهش؛
پرچمدار رسانه درخشان انترنیتی “آریایی” جناب عزیز جرئت؛
شخصیت پردرد و پر تلاش برای وطن و هموطنان جناب سلیمان کبیر نوری
و برادران و خواهران عزیز و قدرشناس دیگرم که هنوز به نشر نام های شریف شان مخیر نیستم؛
به دنبال نشر مقاله این کمترین با فرنام “یا آگاهی و دانایی و تشکیلات؛ یا غلامی و مرگ برده وار!” که به بهانه سیاست ورزی های (معین) رولا غنی به اصطلاح “بانوی اول حکومت وحدت ملی” نگارش و انتشار یافته بود و به دوام آن؛ بنده بنا داشتم که یک سلسله مباحث سنگین معرفتی و فلسفی و تاریخی عام را آغاز نمایم؛ تذکرات و سفارش های ارزشمند و رهنمودی و الهامبخش را به میان کشیده و لطف نمودند که مرا به اندیشه فراختر و تجدید نظر همه جانبه درین پروسه وادار نموده و استقامت بخشید:
http://www.ariaye.com/dari15/siasi2/eftekhar2.html
اجازه میخواهم پیش از عرایض اصلی با یک حکایت علمی ـ تجربی؛ روشن نمایم که چرا و چگونه در این مسیر تازه قرار گرفتم و گستره و پهنه انتظار و آرزویم از این رهگزینی چه ها و تا کجا هاست؟
در سالیان اخیر دانشمندان یک تجربه مهم در مورد “الگو پذیری” موجودات معین حیه که افراد بشر را هم شامل شده میتواند؛ انجام داده و نتایج شگرفی از آن به دست آوردند.
درین تجربه 5 تا میمون در قفس بزرگی قرار داده شد؛ وسط قفس زینه ای قرار داشت که امکان میداد میمون ها به موز(کیله) هاییکه در سقف قفس آویزان بود؛ برسند و آنها را نوش جان نمایند. میمون ها شدید ترین علاقه و اشتها نسبت به موز دارند و به ویِژه زمانیکه خوراک دیگری در دسترس نباشد؛ علاقه و اشتها و احتیاج آنها حد و مرز نمی شناسد.
وقتی اولین میمون بر زینه جست تا به موز برسد؛ طبق برنامه بارانی از آب خنک از سقف قفس جریان یافته کلیه میمون ها را شیت و پیت و خیس کرد. میمون ها از چنین بارش آب سرد بر خویش و خیس شدن نیز شدیداً متنفر و هراسان و معذب میباشند.
در تکرار های تجربه میمون ها به دقت رسیدند که آب پاشی ها با بالا رفتن هرکدام آنها به جانب موز منطبق است و بنابر این بر هرکدام که میخواست سوی زینه و موز برود ؛ به شدت حمله کرده و با ضرب و شتم مانعش میگردیدند.
سپس دانشمندان یکی از میمون های سابقه را از قفس خارج نموده و میمون نوی را جاگزینش ساختند. وقتی میمون نو خاست به زینه جهیده جانب موز خیز بردارد؛ مورد حمله غضبناک 4 میمون سابقه واقع گردید. اینگونه میمون دوم و سپس سوم و بالترتیب چهارم و پنجم هم تعویض گشتند تا جاییکه دیگر هیچ میمونی آبپاشی یعنی عامل “تابو” شدن زینه و موز را ندیده و حس نکرده بود؛ اما همه به طریقه “الگو برداری” از پیشینان؛ این عمل و قصد یکدیگر را جرم و گناه و موجب نزول بلا پنداشته خاطی را پرت و پوست میکردند!
ماهمه میدانیم که موجودات زندهِ به ویژه مرکبتر و بزرگتر از اشیا و پدیده هایی بد می برند و گریزانند و چه بسا اولاده و نزدیکان خویش را نیز مصرانه از آنها برحذر میدارند و بدینگونه رفتار هایی مبنی بر خوش آیند و بد آیند در نسل های حیوانی مداومت و مقاومت می یابد.
اگر هم این خوش آیند ها و بد آیند جنبه های ژنتیکی پیدا کرده باشد؛ علت همان مداومت ریشه دار آنها طی عمر نسل ها خواهد بود؛ در همین حال اصل “تقلید و اکتساب” از پیشینان بلافصل منجمله قسمیکه در تجربه یاد شده دیدیم؛ نیز در گونه های حیوانی ساری و جاریست!
افراد بشر هم از این قاعده کلی مستثنی نیستند؛ محاسن و معایبی توسط ژینوم یا ذخایر ژنتیکی آنها نسل پی نسل ادامه دارد یعنی ژنتیک و به سخنی غرایز و نظام غریزی؛ اتوماتیسم دست اول در کنش ها و واکنش ها و تأثرات و تنبهات آحاد نوع بشر میباشد که متإسفانه مشمول سلسله کلانی از امراض کشنده و فلج کننده نیز میگردد.
اما تمامی محرکات رفتاری بشر؛ نه صرفاً ژنتیکی و غریزی است و نه صرفاً در حدود تقلیدات و اکتساب هایی که افراد گونه های حیوانی از پیشینان نوعی خویش دریافت میدارند. کیفیت و ثقل و حجم محرکات و منبهات رفتار ها و کنش ها و واکنش های آحاد بشر نسبت به جریانات و پدیده های پیرامونی و حتی نسبت به جسم و روح خودشان؛ مستقیماً متناسب است با “افزوده تکاملی” ایکه موجود حیه ای از صاحب مهره گان پستاندار را به بشر؛ گذار بخشیده است!
بنده که در بحث دنباله مقاله پیشگفته؛ سخن از “آگاهی نوین تاریخی” آورده بودم تلاش مآیوسانه میانبر زدن بر بشر شناختی و جهانشناختی داشتم تا علی الخصوص جوانان را به واقعیت هایی از نزدیکترین برهه های زمان طی شده در عمر بشریت؛ مواجه بسازم تا افق اندیشه ای شان فراختر و بالنتیجه دانایی و نیروی تجزیه و تحلیل و تصمیم و عمل شان بارور تر گردد.
لیکن در باز نگری موضوع آنچنانکه تذکرات و توصیه های عزیزان بزرگوار مدد نمود دریافتم که مقدماتی پیشاپیش الزامی تر است تا به ادراک “آگاهی نوین تاریخی” شرایط خوب تر فراهم نماید.
البته درین گستره ها؛ اینجانب کار هایی از قبل انجام داده ام که با ویرایش کم و بیش میتواند پیشکش فرزندان وطن و همزبانان و همفرهنگان گردد.
بنابران؛ با عرض تشکرات مجدد و موکد به دوستان خوبم؛ اینک مباحث را جسته جسته ولی با تسلسل از پیشینه هایی می آغازم که خودِ “بشر شدن” و پیامد های ناگزیر نیک و بد این پروسیس طبیعت و تاریخ را احتوا میدارد. ضمن آنکه آرزومندم این سلسله کمال ثمر بخشی را داشته باشد؛ بازهم تمنا دارم که عزیزان از رهنمایی ها و ارشادات و همکاری های خویش مستفیدم بدارند.
برخ نخست:
افزودهء تکاملی؛ که بشر را بیمار کرد!
(بحث فلسفی ـ معرفتی)
رویهمرفته کم از کم (؟) چند ده هزار سال از لحظات سرنوشتی و دوران ساز تاریخی میگذرد که بشر منحیث یکی از انواع چندین میلیونی موجودات حیه؛ به برکت افزودهء تکاملی ایکه در دماغ خویش ـ آنهم طئ چند میلیون سال و به قیمت بسیار گران نصیب گردیده بود ـ خویشتن را از همهء موجودات حیه و از کُل طبیعت به وضوح «استقلال» بخشیده رفت.
این استقلال قطعاً نسبی هست و تا ابد نیز نسبی باقی خواهد ماند؛ ولی با اینهم؛ واقعیتی است تا کنون بی بدیل.
اینکه میگوئیم «تاکنون!» معنای ژرفی را داراست:
هیچگونه تضمین و دلیلی وجود ندارد که فردا؛ موجود حیهء دیگری معروض «جهش تکاملی» ی کیفیتاً عالیتری نگردد و در مقامی بالا و بسیار بالاتر از بشر قرار نگیرد!
به صرفه نیست که اینجا از دیدگاه های مذهبی سخن برانیم و الا «مثنوی هفتاد من کاغذ» می توان سرود که خدایان بشر در همهء اعصار؛ و خدای نه چندان واحد ادیان ابراهیمی اعم از «اِل شده»ء خود حضرت ابراهیم و یهوه (و روح القدوس و پسر یهوه: عیسی مسیح) یهودیان و مسیحیان؛ و الله صمد و اَحَد و اکبرِ مسلمانان؛ به بیلیون ها دلیل و علت و عامل: از «اشرف» و «اکرم» مخلوقات ساختن بشر پشیمان شده اند و بالاخره باید راهی بیابند که خود را از این رسوایی و روسیاهی و افتضاح و به تباهی افتادن نام و مقام و عز و جلال و کبریای خویش نجات دهند!
مگر کدام کارنامه های بشر؛ جز ساینس و تکنولوژی ایکه به زحمت و قربانی ی وصف ناپذیر طئ 5- 6 قرن اخیر حصول کرده است و مقداری ادبیات و آفریده های هنری؛ می تواند روی خدایان را سفید کند که گویا این جانور دوپا را به خلیفه گری و امامت و نیابت خویش در زمین عز تقرر بخشیده اند؟!
منجمله خدای ادیان ابراهیمی؛ مثلیکه خیلی ها پیش به مشکل؛ وقوف کبریایی یافته بوده و بدین جهت توسط فرستادن رقم معتنابه 124هزار پیغمبر و ترغیب و تنبیه سرسام آور؛ تدریجاً تلاش مبذول فرموده است تا نوع بشر را؛ آدمگری و اخلاق حمیده و تقوی و پرهیزگاری یاد دهد و شاید در حد اقل از نسناس و فوق وحشی و شریر و لئیم شدن آن برای خودش و دیگر جانداران و طبیعت و هستی جلو گیری نماید. تا جاییکه در پیامبری حضرت محمد خاتم الانبیا شادمانه اعلام داشته است که دیگر دین را برای تان کامل و نعمت خویش را بر شما تمام فرموده ام.
حقا که آرزو چنان بوده تا اگر نه بسیار؛ یک اندازه ای متفاوت تر از سایر امم و عشایر و قبایل؛ از این توده آخرین؛ سیاهه بهتر و نمونه وار و درخور محاسبه و یاد دهانی در عالم متبارز گردد.
ولی آنطور که معلوم است؛ اْمتیان حضرت محمد هم؛ نه اینکه کدام دانش و فضل و تقوی و اخلاق متفاوت تر از سایران در سایه دین اکمل و نعمت اتمم متذکره؛ بروز نداده و ریکارد شاندار قایم نساخته اند؛ بلکه در نمونه های حاکمان جایر و جبار تاریخ خویش و در مثال های اکستریمیست ها و غلاط و جُهالِ ترور پیشه و شرارت کار دیروزین و امروزین اسلامی؛ حتی مقصد و مدعای خلقت را بیشتر از پیش هم به گند و کثافت کشیده اند!
به راستی که اشتباه بزرگان؛ بزرگترین و گناه های کبار؛ کبیره است!!!
بگذار؛ عجالتاً روی دیگر سکه را نخوانیم!
اگر بناست که پسند و سلیقه و علاقه و غریزه و لطف و کرم چند جانور دوپای قصر نشین و غاصب طلا و جواهر و کان و معدن و زمین و جنگل و دریا و بحر و اتموسفیر و اندرونی های آنها و چند دیوِ صاحب زور و سلاح و مرگ؛ معیارعلم و جهانشناسی و شرافت و فضیلت… و بشر بودن و آدم نیک و خردمند و خلیق و محبوب و محترم بودن باشد؛ باید به بانگ بلند تر از «بلال حبشی» و هر موجود حیه ایکه حنجرهء نیرومند ترین دارد؛ اعلام داشت که بشر بودن هزاران و صدها هزاران و حتی به عدد لایتناهی؛ بدتر از «… بودن» است! (اسم هرجانوری را که نظر به عرف و فرهنگ تان بدینمنظور بیشتر رساست؛ اینجا بگذارید!)
آخر آیا نوع موجود حیه ای موسوم به … ؛ چیزی از قماش چنگیز و هلاکو و آتیلا و هیتلر و موسلینی و استالین و مائو و امین و پولپوت و چومبه و پنوشه و بن لادن و ملاعمر و ابوبکر بغدادی … دارد، آیا این موجود حتی به اندازهء میلیارد میلیارد میلیاردم بشر جنایت و سفاهت و دنائت کرده است، آیا این موجود حتی مثلاً یک بیلیونم برابر بشر… جنگ های جهانی و منطقوی و محلی و اشغالگرانه و غارتگرانه و استعمارگرانه به راه انداخته است؟؟؟
چیزی که خوشبختانه تمام «تاریخ» های مقبول و مرسوم حکام و جباران بشری لبریز از آنهاست و بدبختانه همین اکنون ساحت افغانستان و شماری از کشور های بدبخت دیگر عرصه اِعمال و ارائه و تطبیق و ثبوت آنها!
آیا این موجود(فرضی) و سایر موجودات حیه ـ حتی حرام ترین و نجس ترین آنها از نظر بشرِ «خود گم کرده» … ـ اینهمه همنوع خویشتن را کشته اند؛ غارت کرده اند؛ غرب و غراب کرده اند؛ برده و کنیز و بنده و اسیر و گرسنه و بیچاره و معتاد و دیوانه ساخته اند؟
آیا این موجود غیربشری ـ جز برای سدجوع در تنازع بقا ـ سایر موجودات طبیعت و خود طبیعت و دفینه ها و ثروت های آنرا ـ حتی به اندازه بیلیونم برابر بشر … نابود و یا غارت و برای خویشتنِ خویش انبار و قفل و مهر و موم کرده است؟
آری؛ بشرِ (جبار و ذیقدرت و حاکم!) «تاریخ» دارد؛ ظاهراً برای آنکه تومار جنایات و سبوعیت های بی مانندش متداوم و متوالی است و می تواند و میخواهد این تومار را به آینده گان خود به یادگار و ارث بگذارد.
ولی سایر موجودات حیه؛ مثلاً خر و خوک و بوزینه و مور و زنبور…«تاریخ» ندارند. چرا که جنایت ندارند؛ چرا که همنوع خوری و همنوع کشی و همنوع ذلیل کنی ندارند!
چرا که بلاهت و بیماری و جنونِ خاک خواری و زمین خواری و جهانخواری ندارند!
چرا که به همت و نیروی طبیعی و برابر با امکانات طبیعی ی خویش می آیند و میروند، زنده گی می کنند و می میرند!
میدانند که جزئی از طبیعت و مولود آنند و همان آغوش طبیعت ـ آغوش مادر اصلی ـ را از هر چیز و هر نعمتی گرامی تر میدارند!
«معصومیت» مگر شاخ و دم دارد. آیا به جز بشر…؛ همه انواع موجودات حیه «معصوم» نیستند؟!
بیهوده نیست که بشر… (توجه داشته باشید:همان بشر!) برای گنهکاران و غیر معصومان «دوزخ» درست کرده است!
مگر جز بشر… (همان بشر!)؛ کدام موجود حیهء دنیای کنونی؛ به فرض بعثِ بعد الموت؛ سزاوار دوزخ است و اصلاً علت وجودی ی دوزخ؛ فقط همو خودش نیست!؟
بدبختانه اگر از این قافیه ببافیم؛ بشر… (صد البته؛ همان بشر!) ؛ نه به پنداشت و اتهام و دعوای ما؛ بلکه به حقیقت تام و تمام که آخرین کلام هستی و به باور مذهبیون: نام و کیف و کان خالق کائینات است؛ پلید ترین و رذیل ترین موجودات حیهء روی زمین میباشد.
هیچ پیامبر و فیلسوف و داعی و مدعی ای قادر نیست جز به نیروی شمشیر و بمب و آتش و مرگ؛ مقام و حیثیتی یک ذره بالاتر برای بشر… (همان بشر!) قایل شود و ثبوت کند. همه آنچه تاکنون بافته اند؛ به ناگزیر غیرصواب بوده است؛ چرا که هیچگاه پهلو و کنار خویش را به مقیاس همهء جهان – به طور عمودی و افقی – باید و شاید به حساب و به مقایسه نگرفته اند یا نتوانسته اند به حساب و به مقایسه بگیرند.
و آنانکه فقط اندکی به پهنای حقیقت دقیق شده اند؛ چنین یافته اند:
«آدمی» در عالم خاکی نمی آید به دست
عالمی از نو بباید ساخت و ز نو«آدمی»
(حافظ شیرازی)
دی شیخ با چراغ همی گشت گِرد شهر
کز دیو و دد ملولم و«انسان»م آرزوست
گفتند : یافت می نشود جسته ایم ؛ ما
گفت آنکه یافت می نشود ؛ آنم آرزوست
(مولانای رومی ـ بلخی)
(امیدواریم خواننده توجه داشته باشد که «شیخ» مولانا در هزارهء پیشین؛ شخصیتی معترض و عصیانگر بر همه گند و کثافت که از بشر ـ طبعاً بشر حاکم و ممتاز و زورمند و یا جاهل و بیمار و لومپن ـ برخاسته و دنیا را انباشته بود؛ مثلاً ذواتی مانند دیو جانس و شمس تبریزی … است و نه شیخ ها و الشیخ های امروزهء افجر و افسد عربی و عجمی و شرقی و غربی!)
ولی انصافاً عالم خاکی؛ طئ هفت قرن تحقیقات و اکتشافاتی که پس از زمان «حافظ» صورت گرفته؛عالم زشت و بی استعدادی نیست و برعکس نه فقط «عالمی از نو ساختن» میسر نمی باشد؛ بلکه همین عالم خاکی زایندهء و بار آورندهء ژرفترین زیبایی ها، شگفت انگیز ترین تکاملات و تعالی ها؛ هم بوده و هم هست و هم خواهد بود.
همین عالم خاکی ـ پیش از بشر ـ گُل و گلزار و چمن و بوستان و جنگل و باغ های فردوس داشته است، مُشک ختن و عطر یأس و عسل و انگبین داشته است، پرنده گان و چرنده گان بی نهایت زیبا و مطلقاً بی آزار و بی بدی و بی ظلم و بی جنایت… داشته است….
منظرهء ستاره گان شب، چهرهء بی نهایت شکوهمند خورشید از ورای اتموسفیر؛ زیبایی ابر و باران و مه و شبنم، لطافت دره و دریا، بحر و ساحل و جنگل و آبشار … ـ چنانکه پیش از بشر و در غیاب بشر موجود بوده ـ با بیلیون ها دیوان شعر حافظ هم وصف ناشدنی ست!
نه فقط بهار که تابستان و خزان و زمستان با آنهمه آفرینشگری ها و حکمت ها و موهبت هایشان… به غایت عجیب و شگرف و عظیم اند!
حتی زلزله ها … حتی توفان ها و آتشفشان ها …. حتی امراض چون وبا و طاعون … حتی سیارک ها و سنگ های آسمانی …
(بعد ها خواهیم دید؛ یکی از عوامل تقریباً تعیین کننده که امروز کرهء زمین اینطور است و حیات و بشر و تمدن در آن وجود دارد؛ فرود و تصادم چند سیارک بزرگ با کرهء زمین در 450 میلیون تا 65 میلیون سال پیش بوده است!)
و انگهی دنیا ـ عالم خاکی ـ اگر زیباست و اگر زشت؛ واقعیت همین است که هست؛ و بشر پارهء ناچیزی از آن می باشد و بس!
نوع بشر از ازل هستی وجود نداشته؛ حتی خیالِ دیوانه وار هم نمی توان کرد که تا پایان هستی وجود داشته باشد!!
نوع بشر؛ ظاهراً متأخر ترین موجود حیهء تکامل یافتهِ عالم است!
بشر مانند گیاه و مُور و مگس و زنبور و چلپاسپه و پرنده و ماهی و فیل و تمساح و همه و همه موجودات حیه بلا استثنا؛ جزء طبیعت، فرزند و مولود طبیعت است. در حالیکه تحقیقات ساینتفیک؛ عُمر عالم ـ در شکل کنونی ـ را 7ر13 میلیارد سال تثبیت کرده است؛ عُمر بشر (متمایز شده از عالم جانوری) ـ تا جائیکه می تواند موردِ این بحث باشد ـ به مشکل همان چند ده هزار سال است!
بشر و همه موجودات حیه؛ شعب مختلف انکشاف و تکامل و طول و تفصیل همان مولیکول واحد بنیادی و خود تکثیر و خود آفرین حیات یعنی (DNA) اند. همین (DNA) است که پروتئین ها و سایر ملکول های آلی را در مهندسی ی ساختمان و ریخت و بافت کلیه موجودات حیه از باکتری و گیاه تا دیناسور و بشر به کار گرفته و از آنها اینهمه پدیده های گوناگون و رنگارنگ و مختلف المزاج و مختلف الخواص پدید آورده است.
اینکه در پُشت (DNA) آپولون و زئوس و پرومته واقع است، فرعون و نمرود و ژول سزار ـ خدای رسمی و توسط مجلس قانونگذاری روم انتخاب شده! ـ قرار دارد، بگوان های کرور در کرور هندوان یا ذات یهوه صبایوت یهودی یا اللهِ اکبر ما مسلمانان و یا «پروردگارِعلم» اینشتاین….؛ هیچ تفاوتی در اصل حقیقت و واقعیت طبیعت نمیکند!
پس اگر هستی و طبیعت با شکوه و پُرعظمت نیست؛ آنگه خود «شکوه» و «عظمت» چیست؟ آیا معنایی دارد و این معنا را از کجا میکند؟
می بینیم که امروزه هرگونه دهن کجی نسبت به هستی و طبیعت فقط بلاهت و سفاهت را اثبات میدارد.
همه نظامات عالم ـ به ویژه حیات ـ در آخرین تحلیل -علی القاعده- سلیم و صایب و به سامان است!
شر و بلا و بدبختی ـ بازهم در آخرین تحلیل ـ چیزی نیست جز در جهت مخالف قوانین و نوامیس هستی و طبیعت و حیات قرار گرفتن یا قرار داده شدن!
مگر بشر… «همان بشر !»؛
موجود حیهء خود رأی و خود پسند و «خود گم کرده»… که حتی تمامت هستی را همراه با خالق ها و مخلوقاتش در واقع و عملاً و حقیقتاً به اندازهء مدفوع خود هم نمی پندارد و از 90 فیصد همنوع خود ـ نه تنها «حقوق بشر» که «بشر بودن» را سلب کرده است!!
(بشر بودن:
یعنی افزودهء تکاملی ی فعال و آزاد در دماغ داشتن!
و لهذا به بند کشیده شدن، غیرفعال گشتن و به سنگ و منگ مبدل گردیدن این افزودهء تکاملی؛ که توسط زورمندان و صاحب امتیازان و نظامات و «قوانین» تاریخی ـ اجتماعی و اقتصادی و قضایی ایشان بر عامهء بشر تحمیل شده است و میشود؛
مساوی است با:
از بشر بودن محروم شدن آنان= سلب گشتنِ بشر بودن آنان!!)
روی همین دلیل؛ اینکه به بینش نابغه و لسان الغیبی چون حافظ در هفت قرن پیش؛ آدمی در عالم خاکی میسر نیامدنی جلوه کرده است؛ سخن کوچکی نیست.
معهذا دید و برداشت این نابغهء شرق؛ حالا حالا ها؛(منحیث «مفهوم»!) جای تأمل دارد!
شاید حافظ به مقتضای فرهنگ و باور های عصر خود؛ «آدمی» را تافتهء جدا بافته از طبیعت و موجودات حیهء موجود در دامان آن؛ می پنداشت و شاید هرگز برایش ممکن نبود که قبول کند آدمی یا بشر؛ فقط یکی از موجودات حیهء چند میلیونی موجود در دامان طبیعت است و لهذا «آدمی» اولاً جانوریست از سنخ همهء جانوران دیگر؛ و چیزی که این جانور را بشر میسازد؛ تنها یک افزودهء تکاملی ـ آنهم در دماغ او ـ است که سایر تغییرات اناتومیک (کالبدی) وارگانیک (اندامی) فقط نتایج فرعی ی همین افزودهء تکاملی می باشد!
مسلماً درک و شناخت بیشتر و عمیقتر از طبیعت و منحیث جزء بسیار ناچیزِ طبیعت: از بشر؛ یک ثمره و امتیاز دانش ها و اکتشافات عصر امروز می باشد؛ چیزیکه حافظ در 700 سال پیش؛ از وقوف داشتن و مسلط بودن بر آن مطلقاً معذور بود!
برخ دوم:
«آدمی» بودن یا نبودن در همین عالم خاکی نهفته است
(لطفاً انتظار!)