مختصر مروری بر جهان بینی علمی مولانا
هرزمانیکه از مولانا ی بلخ سخن به میان می آید ، عظمت و فراخی بحرلایتناهی فلسفه و عرفان درذهنم تداعی میگردد که در ژرفا و اعماق آن گنجینه های از لو لو ومرجان و در شهواراز آگاهی ودانش نهفته است وهرصاحب نظر می تواند به همت تلاش اندیشه علمی و عرفانی اش بدانها دسترسی داشته باشد
بی جهت نیست که در قرن 21 صد ها سال بعد از وفات این فرزند فرزانه بلخ باستان کشور عزیز ما افغانستان ، جهان به عظمت اندیشه فلسفی اش ارج گذاشته سال 2007 را به نام مولانا اختصاص داده است . افکار انسانی و فلسفه جهانی وی به زبان های اکثر کشور ها ترجمه شده ومردم جهان با افکار مانده گارش که بر ذهنیتها اثرگذار بوده است ، آشنایی پیدا کرده اند .
چنانیکه بر همگان معلوم است مولانا افکار و نظریاتش را در رابطه به پیدایش انسان ،جهان هستی وپروسه تحول و تکامل ،در بطن کنایات ،اشارات و بیانات مستتر ارائه داشته ، مفاهیم را در پیمانه های قصه ها پنهان نموده است ،زیرا مشکل ترین چیزبرای درک موضوع جدید دور شدن و فاصله گرفتن از باور های گذشته است، سخن نو درجامعهء که ذهنیت های عقب مانده آماده گی درک آنرا نداشته باشند ،با مسایل زیاد روبرو میشود ،زیرا نمی توانند آنرا به آسانی پذیرا شوند.در جامعهء آن روزی که مولانا قرار داشت ، نظر به نظم آن وقت وحضور فعال روحانیت متعصب ، ذهنیت مردم درحالهء از تعصب مذهبی و افکار متحجر فرو مانده بود، که هضم اندیشه های فلسفی مولانا برای شان غریبه و حتی بدعت خوانده میشد . مولانا مشکلات و جنجال های متعددی با روحانیت آن وقت داشت، ازآنرو نمیتوانست افکارش را واضح و روشن بیان دارد
در زمینه چنین گوید
ای برادر قصه چون پیمانه است معنی اندر آن بسـان دانه اسـت
دانهء معنی بگیـرد مـرد عقـــل منگرد پیمانه را گر گشت نقل
مولانا میگوید قصه های مثنوی همانند ظرف و پیمانه یست که معنی درآن نهفته است کسی تواند معنی را دریابد که مرد عقل باشد یعنی معتقد به منطق و فلسفهء پبشرفته علمی باشد
ویا میگوید
گر نبودی خلق محجوب و کثیف گر نبودی حلق ها تنگ و ضعیف
در مدیحـت داد معـنی دادمی غیر این منطق لبی بکشـادمی
مولانا در بیان و اشاعه منطقی که در ذهنش انکشاف یافته بود ، با موجودیت جامعه نارسا نمی توانست به صورت اشکار و بی پرده مبادرت ورزد . وی خود را ناگزیرمیدانست مطابق فهم عوام سخن گوید . به گونهء مثال این بیت :
در خور فهم عوام این گفته شد از سخن باقی آن بنهفته شد
ویا
آنچه میگویم به قدر فهم تست مردم اندر حسرت فهم درست
این سخن اشکسته می آید دلا این سخن در است و غیرت آسیا
شرح میخواهد بیان این کلام لیک می ترسم بلغزد فهم عام
فهم های کهنهء کوته نظر صد خیالات بد آرد در فکر
چنانچه از زنده گی مولانا پیداست او در شریعت و عرفان جایگاه بس بلندی داشته سر آمد روزگار بود، ولی آنچه او در پی اش بود نه شهرت بود و نه چهار چوکات قبلا تنظیم شده احکام شرعی، که شامل احادیث و روایات گذشته بوده ذهن را درآن محدود و مقید می ساخت . روایاتیکه طی قرنها بدون در نظر داشت خواست زمان و تغییر و انکشاف در زنده گی و ساختار جامعه ، طور مجرد وتقلیدی توسط شریعت مورد تطبیق قرار میگرفت و عدول از آن کفر و بدعت پنداسته میشد .
مولانا با افکار پیشرونده اش نمی خواست مقلد و محدود به مقولاتی باشد که قرن ها قبل ارائه شده ، افکار تحولی و تکاملی انسان هارا در زندان تعصب و تحجر محبوس نگه میدارد و روند پیشرفت و تکامل را نفیه میکند. مولانا راجع به علم تقلیدی که بر مبنای روایات و احادیث گذشته بنا یافته چنین بیان میدارد .
علم تقلیدی وبال جان ماست عاریت ست مانشسته کان ماست
گر چه عقلت سوی بالا میپرد مرغ تقلیدت به پستی می چرد
علم تقلیدی بود بهر فروخت چون بیابد مشتری خوش بر فروخت
خلق را تقلید شان بر باد داد ای دوصد لعنت براین تقلید باد
مولانا معرفت را از راه تقلید خارج ازذهن شخص دانسته ، که بدون آنکه خود برآن تفکر ، تحقیق و تجربه نماید ویا از آن درک دقیقی داشته باشد به واسطه شخص دیگری به وی القا میگردد در زمینه میگوید
من نخواهم لطف حق از واسطه که هلاک خلق شد این رابطه
من نخواهم دایه مادر بهتر است موسی ام من دایهء من مادر است
همان بود که حضرت مولانا بعد از ملاقات با شمس تبریزی خود را از قید و بند چوکات شرعی و تقلید آزاد ساخته شخصیت واقعی خودرا دریافته چنین گوید
یک چند به تقلید گزیدم خود را در خود بودم زآن نسزیدم خودرا
نا دیده همی نام شنیدم خودرا از خود چو برون شدم بدیدم خودر ا
از ابیات و اشعار مولانا برمی آید که او معتقد به روش علمی فلسفهء پیدایش هستی و جهان بوده است . او به این باور بود که هیچ چیز ثابت و پا بر جانیست همه چیز اعم از جامد و جاندار ،انسان و حیوان، روحی و معنوی و مادی ، فرهنگی و نظامات اجتماعی در تحول و تغییر می باشند.حیات را یک حرکت بدون وقفه به سوی تعالی و پیشرفت میداند .
اوگوید :
تو هر جز جهان را در گذر بین تو هر یک را رسیده از سفر بین
تو هر یک را به طمع روزی خود به پیش شاه خود بنهاده سر بین
مثال اختــران از بهــر تابش فتاده عاجز اندر پای خور بین
ویا گوید
این حیات خفیه در نقش ممات وآن ممات خفیه در قشر حیات
چون زمرده زنده بیرون میکند هر که مرده گشت او دارد رشد
چون ززنده مرده بیرون میکند نفس زنده سوی مرگی میتند
این جهان و آن جهان زاید ابد هر سبب مادر اثر ازوی ولد
چون اثر زایده آن هم شد سبب تا بزاید او اثر های عجب
این سبب ها نسل بر نسل است لیک دیده ای باید منور نیک نیک
مولوی در شعر بالا میگوید
هر اثری ازسبب قبلی بوجود می آید وبعدا خود سبب محسوب میشود و اثر جدید ایجاد میکند ،این دور تسلسل به طوردایم دوام دارد، درین بیت دیده می شود که حضرت مولانا پایه و میکانیزم تغیر و تحول جهان هستی را با لطافت خاص بیان داشته است، چنان بر می آید که نظریه تیز و آنتی تیز و سن تیز هیگل فیلسوف قرن 19 المانی توسط حضرت مولانا 800 سال قبل ارائه شده و مراد از آن این است که
هر اثری که از سبب قبلی بوجود می آید به مرور زمان همین اثر زاده شده در بطن خود زمینه های تحول را ایجاد میکند که خود به حیث سبب اثر جدید گردیده واین دور تسلسل در هستی جهان دایم در امتداد است در آثار طبری آمده است که هیگل از نظریات مولانا هم استفاده نموده است ، بر اساس تیوری علمی که همه چیز متغیر و متحول است جهان همیشه در معرض تغیر و تحول دایمی قرار دارد ، مثلا” اکسیژن و هایدروژن تبدیل به آب می شود ،آب تبدیل به بخار میشود ، خاک تبدیل به انسان میشود و انسان تبدیل به خاک میشود . در اشعار مولانا با بیانات دقیق و مثال های روشن تبارز دارد، در این جا برای روشنی بیشتر و شناخت بعد علمی تفکر مولانا، و به ارتباط عنصر دیالکتیکیی که هر جز هستی در جهش به جلو می باشد ابیات چند از دفتر پنجم مثنوی ارائه میدارم.
ذرهء خاکی ترا چون زنده ساخت خاک هارا جملگی باید شناخت
مرده زین سویند آن سو زنده اند خامش این جا آن طرف گوینده اند
……..
تو از آن روزی که درهست آمدی آتشی یا خاک یا بادی بودی
گر بدان صورت ترا بودی بقا کی رسیدی مر ترا این ارتقا
از مبدل هستی اول نماند هستی دیگر به جای آن نشاند
همچنین تا صد هزاران هست ها بعد یکدیگر دوم به زابتدا
این بقا ها ازفنا ها یافتی از فنا پس از چه رو بر تافتی
پس مبدل جو وسایط را بمان کز وسایط دور گردی زاصل آن
تازه میگیر و کهن را می سپار که هر امسالت فزون از سه پار
در ارتباط به تکامل انسان و تغیراتیکه به مرور ملیون ها سال بر آن وارد شده وبا ارائه نظریات علمی در پیدایش و تکامل انسان ،مخصوصا پژوهش ها و تجربیات علمی داروین در کشف سلول زنده که پس از ملیون ها سال تکامل و تغیرات به شکل امروزی زنده جان ها انکشاف نموده است ، مولانا در کتاب مثنوی بیاناتی دارد . به طور مثال چند بیت آن را ذکر میکنم
از جمادی مردم و نامی شدم ازنما مردم به حیوان سر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم پس چه ترسم کی زمردن کم شدم
حمله دیگر بمیرم از بشر تا بر آرم از ملایک سر و پر
بار دیگر ازملک پران شوم آنچه اندر وهم ناید آن شوم
…….
به مقام خاک بودی سفر نهان نمودی چو به آدمی رسیدی هله تا به این نپایی
…..
تونطفه بودی خون شدی وآنگه چنین موزون شدی
ای آدمی نزد من آ تا زینت موزون تر کنم
از افکار و اندیشه های مولانا چنان بر می آید که فلسفه و منطقی را که او نتوانسته بود در قرن سیزدهم میلادی نظر به ساختار ذهنیت ها و نظام موجود درآن وقت ، واضح و روشن بیان دارد ،پس از رشد این اندیشه در بطن ورحم جهان و بالاثر تحولات فکری و اندیشوی ، همچنان پیشرفت علم و تکنالوژی وتجربیات علمی ،در قرن نزدهم توسط هگل ،فویر باخت و مارکس به نام فلسفه دیالکتیک به میان آمد، که بدین حساب میتوان مولانا را یکی ازپایه گذاران منطق دیالکتیک دانست .
مولانا در رابطه به افکار و اندیشه هایش چنان پیش بین بود که با رشد علم و تکنالوژی و فرهنگ در دنیا می تواند افکارش به قوام خود رسیده منحیث فلسفه و منطق روز مورد تائید علما و دانشمندان قرار گیرد
در زمینه میگوید
بو که بعد ما دستوری رسد راز های گفتنی گفته شود
با بیانی کان بود نزدیکتر زین کنایات دقیق مستتر
ختم