بازگشت اسب تروا به جزیره ـ محترم دکتر مراد عنادی

عمومی

ژنرال دوگل اگر زنده بود و خبر نتیجه همه‌پرسی مردم انگلیس مبنی بر خروج از اتحادیه اروپا را می‌شنید، حتما می‌گفت من گفتم لندن اسب تروای آمریکا در اروپا بود

البته با این تفاوت که ظاهرا آمریکا به جدایی انگلیس از اتحادیه اروپا تمایلی نداشت، ولی هر چه باشد مردم انگلیس رای به خروج دادند؛ رخداد مهمی که از چند زاویه قابل تعمق است.

نخست این که انگلیس از سال 1973 که به جامعه اروپایی پیوست تا 1993 که عضویت کامل آن در اتحادیه اروپا تثبیت شد، هیچ گاه عضو تمام‌عیار این اتحادیه نبود؛ زیرا نه به شینگن پیوست و نه به یورو. علاوه بر این، لندن به ایده کشورهایی نظیر فرانسه مبنی بر تشکیل ارتش واحد اروپایی نیز هیچ‌گاه روی خوش نشان نداد و به مثابه اسب تروای آمریکا در اتحادیه اروپا بر طبل تقویت ناتو کوبید.

از طرفی انگلیس در سال‌های عضویت در اتحادیه اروپا در مباحث مربوط به سیاست خارجی، حقوق بشر، قوانین اجتماعی و امور مالیاتی همواره مستقل عمل می‌کرد و به بهانه این‌که چنین مسائلی حاکمیتی بوده و خط قرمز لندن محسوب می‌شود، در قبال همگرایی اروپایی نسبت به آنها، ساز مخالف کوک می‌کرد. از این منظر خیلی دور از انتظار نبود که روزی تاریخ مصرف این عضویت مصلحتی، به سر آید.

دوم این که خروج انگلیس از اتحادیه اروپا که به‌رغم میل مقامات این کشور از جمله دیوید کامرون صورت پذیرفت و حتی استعفای کامرون را درپی داشت؛ رخدادی است که اندیشه همگرایی اروپایی را با چالش جدی مواجه خواهد ساخت.

از نگاه‌ کارکردگرایان اتحادیه اروپا نماد همگرایی منطقه‌ای در روابط بین‌الملل است که الگویی برای آ.سه.آن، اتحادیه آفریقا و… به شمار می‌رفت، اما اکنون با خروج یکی از اسب‌های سه‌گانه درشکه‌ اروپایی یعنی تروئیکای اروپا، موتور همگرایی اروپایی دچار اختلال شده است؛ آن هم در شرایطی که اتحادیه اروپا با بحران مهاجرت و مشکلات اقتصادی کشورهایی همچون یونان، پرتغال و ایرلند دست و پنجه نرم می‌کند.

سومین زاویه به تاثیر این رخداد بر روابط دوسوی آتلانتیک یعنی آمریکا و اتحادیه اروپا مربوط می‌شود.

واقعیت این است که انگلیس به عنوان یار‌غار آمریکا سرپل نفوذ واشنگتن در اتحادیه بود؛ به طوری که لندن علاوه بر همراهی کامل با مداخلات آمریکا در جهان از جمله حمله به افغانستان و عراق با زیرکی سعی می‌کرد پل ارتباطی دو سوی آتلانتیک نیز باشد و برخلاف سیاست اعلامی آمریکا مبنی بر حمایت از اتحادیه اروپا، با سیاست عملی این کشور که نگران تبدیل اتحادیه به قطبی نیرومند و رقیب برای آمریکا بود، همراهی می‌کرد.

شکی نیست که مقامات آمریکا از ظهور قطب‌های رقیب نظیر اتحادیه اروپا، چین، هند، روسیه و آ.سه.‌آن نگرانند و ترجیح می‌دهند قدرت‌های نوظهور نظیر اتحادیه اروپا و گروه بریکس درگیر اختلافات درون‌گروهی و چالش‌های حاشیه‌ای باشند از این منظر شاید عملگرایان آمریکا از تصمیم مردم انگلیس خرسند باشند و از طرفی دور از ذهن نیست روابط آمریکا و اتحادیه اروپا که به علت عضویت انگلیس در اتحادیه مدیریت می‌شد، با تنش‌هایی مواجه شود، ضمن آن‌که بیم و امید در هر دو سوی آتلانتیک وجود دارد که خروج انگلیس از اتحادیه به سود اروپاست یا آمریکا.

چهارمین زاویه پس‌لرزه‌های تاثیر این تصمیم بر سرنوشت انگلیس است. بریتانیای کبیر در قرن نوزدهم موازنه‌‌دهنده معادلات بین‌المللی بود و به تعبیر ملکه ویکتوریا در امپراتوری‌اش آفتاب غروب نمی‌کرد و لندن حتی در جنگ جهانی اول پایتخت سیاسی جهان بود اما پس از جنگ جهانی دوم قدرت انگلیس افول کرد و لندن با زیرکی بر دوش آمریکا به عنوان غول نوظهور سوار شد و به این ترتیب تاثیرگذاری خود را همچنان در معادلات منطقه‌ای و سیاسی حفظ کرد.

علاوه بر این لندن با پیوستن به اتحادیه اروپا عملا با هر دو کارت بروکسل و واشنگتن بازی می‌کرد و موقعیت قدرت نرمش را تقویت کرد چنان‌که فرید زکریا در کتاب جهان پساآمریکایی می‌نویسد: اعضای اتحادیه اروپا در بروکسل با وجود مترجم‌های فراوان با یکدیگر به انگلیسی حرف می‌زنند و این یعنی نفوذ فرهنگ انگلیس در اتحادیه اروپا، اما با این تصمیم و بازگشت اسب تروا به جزیره به نظر می‌رسد پس از آن‌که میخ آخر بر تابوت اقتدار اقتصادی بریتانیا پس از جنگ جهانی دوم کوبیده شد. اکنون میخ آخر بر تابوت اقتدار سیاسی نیم‌بند لندن ـ که به یمن بازی با دو کارت اتحادیه اروپا و آمریکا بروز و ظهور داشت ـ کوبیده شود و نتیجه چنین رخدادی پناه بردن هر چه بیشتر انگلیس به دامان آمریکاست.

در مجموع تصمیم مردم انگلیس که البته به علت فاصله 2 درصدی آرای موافقان و مخالفان شکننده به نظر می‌رسد نه‌تنها مقامات لندن را شوکه کرد که تعجب اعضای اتحادیه اروپا را نیز درپی داشت. از این رو باید دید خواب نویسندگان تیتر روزنامه سان انگلیس See Eu Later «اتحادیه اروپا بزودی می‌بینمت» تعبیر می‌شود.