رهپو در رابطه با مناسبات تاریخی افغانستان با شوروی چنین مینگارد: «این امر زمانی برای شوروی ناگوار تمام میشد که امان الله، شاه آن زمان، در سر رؤیای رهبری تمام مسلمانان آسیای مرکزی را میپروراند…»
این است، بهتان و دروغ محض تاریخی. آیا میتوانید یک سند ارایه دهید که شاه امان الله در سر چنین خیال خامی پرورانیده باشد؟
رهپو: «در این راستا، توجه شوروی به این مسأله متمرکز بود که افغانستان را با دادن یاری به شکلهای گونه گون از کمک به جنبشهای استقلالطلبانهٔ آسیای مرکزی، باز دارد.»
جناب رهپو!
افغانستان در سال ۱۹۱۹ از کشور بریتانیا استقلال سیاسی بدست آورد. کشور تازه از جنگ سوم با انگلیسها بدر آمده بود. کدام عقل بیمار این دروغ شاخدار را میپذیرد که شاه امان الله آنقدر ساده لوح و بیسواد بوده باشد تا با امکانات هیچ، بهجای تحکیم پایههای دولتش، دست به پشتیبانی از جنبشهای سیاه اسلامی آسیای میانه و رهبری آن در برابر قدرت شوروی که تازه همدیگر را به رسمیت شناخته بودند، بزند؟ تصور نمیکنید، برای خوشنودی بابای ملت، محمد ظاهر شاه، روح طرزی بزرگ را با شاه امان الله و جنبش مدرن و روشنگرانه آنها میآزارید؟ آیا این مسخره نیست؟ آیا افغانستان توان کمک به جنبشهای استقلالطلبانه را در آن زمان داشت؟ شاهی که نتواند در یک جنگ پیروز نظامی، سرزمین های از دست رفته ء خویش را از تل تا اتک بستاند، چگونه در فکر رؤیای رهبری تمام مسلمانان آسیای مرکزی میشود؟ به کمک کی و با کدام بودجه؟ کدام منطق ناجور این دروغ پراگنی ها و فانتیزی های تاریخی را خواهد پذیرفت؟
بیایید باز هم سری بزنیم به سراب خیال پردازیهای رهپو: «هویت پنهان اندیشهٔ مارکس باور روسی بهزودی با نشر نشریههای حزب، مانند خلق و بعدها پرچم، آرامآرام آشکار میشد. ادبیاتی که در نوشتهها به کار میرفت بوی تند مارکسباوری روسی میداد. در آن زمان آوازهیی در شهر پخش شده بود که بخش زیاد نوشتهها و مقالهها به روسی نوشته شده و بعد به پارسی تاجیکی برگردان میگردید؛ اما، این امر روشن است که از متن نوشتهها چنین بر میآمد که بهشدت زیر تأثیر برگردانهایی قرار داشتند که در مسکو ترجمه میشدند و یا حزب توده آنها را برگردانی و نوشته مینمود».
پس از گذشت بیش از چهار دهه اگر شما حق دارید تا زیر تأثیر اندیشههای دوست آلمانی و کارل پوپر و چند تای دیگر به چنین چرخش فکری گویا «روشنگرانه!» و یا به نظر من، فرصتطلبانه و تسلیم طلبانه، قرار گرفته باشید، تصور نمیکنید که جنبشهای اجتماعی و سیاسی آن زمان، در فضای جنگ سرد، استراتیژی های مزورانه ء سیاستهای کشورهای منطقه و رشد فنتیزم مذهبی، از انقلاب اکتبر، مارکسیزم- لنینیزم و جنبشهای آزادیخواهانه جهان و منطقه، از آنها الهام میگرفت؟ نگفتید، شما چه الترناتیفی در آن زمان مشخص برای جنبش چپ کشور داشتید؟ نگفتید، عیب در اندیشه بود، یا نحوه ء شناخت از تیوری ها و راههای اجرای عملی آن متناسب به شرایط کشور، یا تبلیغهای زهرآگین متولیان، ملاها و مولویان دیوبندی که اکنون شما با آنها هم آوازید و از یک گلو حنجره پاره میکنید؟
جناب رهپو! به این گفته ء تان نگاه کنید: «دههٔ مردمسالاری که میتوان آن را دورهٔ طلایی آزادی و هم آرامش خواند، وارد تاریخ سیاسی کشور شد. این کار با امضای قانون اساسی نو، به روز اول اکتوبر ۱۹۶۴ صورت گرفت».
خواننده گران ارج!
چرا رهپو در تمام نوشتهها پس از معاهده بن ۲۰۰۱ و ایجاد دولت اسلامی، پیوسته و با تأکید، بار بار، از دههی مردم سالاری میلافد؟ چرا این دوره را طلایی مینامد؟ چرا آن را دورهی آرامش میخواند؟ چرا از صلاحیتهای شاه، مطابق ماده ء ۲۴ قانون اساسی، از قحطی و فقر، فساد، سانسور، عقب ماندگی فلاکت بار و وحشتناک و نارواییهای آن دوره، ظلم حکام و هزاران فاجعه دیگر نمیگوید؟
پاسخ ساده است: رهپو، دیگر در زمان حاکمیت ح د خ ا در رسیدن به مقام و قدرت، بهصورت آرام، ارزان، بیسر و صدا و لمیدن به کرسیهای نرم مقامهای بلند به استاد استادان مبدل شده و عادت کرده است. او میداند، فلک به سود و طالع ظاهر شاه میچرخد. حالا باشه سعادت بر سر شاه و یا پیروانش تاج گذاشته. پس بیا و زبان بگشای به توصیف آن دوره ء شاهی مردمسالار، تا مگر ارواح المتوکل علی الله محمد ظاهر شاه، «بابای ملت» گوشه چشمی کند و یا کسی این «نقد روشنگرانه!» را به گوش باداران امریکایی برساند و رهپو درین واپسین رمق حیات، بمانند سایر بازنشستههای موقف دار رژیم کرزی و غنی به کدام سفارتی، در دوبی یا جایی دیگر چند صباحی را خوش و آٰرام بگذراند. با تأسف اشارهها و شاهدها چنین میرساند.
باز هم از رهپو میخوانیم: «با اندوه که در میان رنگین گمان گروههای سیاسی که با استفاده از این فضای باز سیاسی پا به میدان گذاشتند، حضور دو گروه گزافه گر چپ متمایل به مسکو و پیکن ـ با رنگهای گونه گونهاش ـ و راست اخوان ـ با شاخهها متعدد، در فضای سیاسی تقاطب را در میان آگاهان و درس خوانده گان، به میان آوردند؛ اما، شاه تیر کنش سیاسیشان (ح د خ ا) بهسوی نظام مردمسالاری و آزادی که آنها را مردود میشمردند، نشانه گرفته شده بود.»
آقای رهپو!
فضای باز سیاسی؟ کدام و در کجا؟ شاه تیر کنُش سیاسی بهسوی نظام مردمسالار؟ يعنی چه؟ گروه گزافه گر سیاسي؟ آیا شما برنامهی ح د خ ا را یک بار منحیث کادر ارشد آن مطالعه فرمودهاید؟ آیا تفاوتها میان یک برنامه، پراتیک سیاسی- اجتماعی یک حزب سیاسی را با کجرویی ها و بیماریهای خرده بورژوا مابانه و یا فاشیزم قومی ماجراجویانه طراز امینی و سایر شخصیتهای مریض و گمراه اندیویدیوالیست اشتباه نگرفتهاید؟ آیا در چشم نقاد و ضمیر بیدار! شما، تفاوتهای ژرف و بنیادین میان بستر اجتماعی، فرهنگی و شیوه ء عملکرد شاخههای ح د خ ا و شخصیتهای آن، اصولاً وجود نداشته است؟ آیا شما همه را با یک چشم، مانند ملای کور و از یک دریچه زیر مشت و لگد نیانداختهاید؟
رهپو با تخیلات، زیر نام «مشتی از کنشهای ضد مردمسالاری ح د خ ا» چنین مینویسد: «ناسازگاری جالبی که در دیدگاه و کردار هر دو بخش ح.د.خ.ا جریان داشت، این بود که در اصل شورای ملی را یک نهاد بورژوازی میدانستند و آن را رد مینمودند، اما، از کارزارش و حتا عضویتش برای پخش دیدگاه مارکسباور روسی و جانبداری از سیاست شوروی، بهره برداری کامل مینمودند».
آقای رهپو!
بیا بگوییم فلک عقل سلیم نصیب مان کند؛ مانند روز آفتابی، روشن است که، پارلمان یک نهاد بورژوازی است. این را همه میدانند. شورا را هرگز و هیچ کسی در آن زمان رد نکرده. ببرک کارمل زنده یاد در همان زمانی که شما به پشتش میدویدید، نوشتهیی دارد بنام: مبارزهی پارلمانی و پارلمانتاریزم. آنجا با صراحت از اشتراک فعالانه در پارلمان و مبارزه ء آرام، صلح آمیز، روشنگرانه و تدریجی پشتیبانی کرده. داکتر محمد حسن شرق در کتابش، تأسیس و تخریب اولین جمهوری. ص ۱۰۹ مینویسد: «ببرک کارمل وکیل کابل با جملات تند و آتشین راه دادن محصلین به تالار شورای ملی را توطیه بر ضد دموکراسی و حکومت داکتر محمد یوسف تعبیر نمودند و از محصلین میخواهند تا تالار شورای ملی را ترک نمایند. طرفداری ببرک کارمل از دموکراسی و صدر اعظم سبب میشود تا متباقی وکلا نیز تالار را ترک و از شورا خارج شوند.»
ادامه دارد
بخش -۵-
رهپو زیر عنوان: «مشتی از کنشهای ضد مردم سالاری ح د خ ا»، چنین مینگارد: «به باورم سبب اساسی همان ساختار ایدیولوژیک مارکسباور روسی از یک سو و وابستگی به شوروی از جانب دیگر بود. نشانههای این امر را که ح.د.خ.ا. در آن نقش مهم بازی کرد به فراوانی میتوان دید. بارزترین نمونهاش همراهی با کودتای داوود، میباشد که به این نظام نقطهٔ پایان گذارد.»
آقای رهپو! به این واقعیت تاریخی نگاه کنید:
ببرک کارمل بعد از توضیح و خوشبینی کامل به آینده ء ح د خ ا به محمد داوود میگوید: «چون شما مطابق قانون اساسی حق فعالیت سیاسی ندارید اگر بخواهید میتوانید از سه طریق استفاده کنید:
۱- یک روزنامه یا جریده بنام شخص دیگر امتیاز بگیرید و نظریات خود را به نشر برسانید تا زمینه ء فعالیت سیاسی به شما میسر و مساعد گردد.
۲- اگر امکان داشته باشد با اعلیحضرت مفاهمه نمایید تا شما را جهت خدمت بیشتر به مردم، نایبالسلطنه مقرر نمایند.
۳- کودتا: روش مبارزه و ایدیولوژی ما به کودتا متضاد بوده و هرکس درین راه اقدام کند به مخالفت و ضدیت با او قرار خواهیم گرفت.
محمد داوود که از توصیههای ببرک کارمل رنجیده بود …». (تأسیس و تخریب اولین جمهوریت. حسن شرق. ص ۱۵۹) رهپو از نقش روشن ح د خ ا در به راه اندازی ناآرامیها در معارف، حضور در اتحادیه محصلان، تظاهرات خیابانی، بهویژه تظاهرات سال ۱۹۷۰ خیابانی علیه اسپیرو اگنیوبا تندی انتقاد میکند. رهپو تا کنون نمیداند که تظاهرات علیه اسپیرو اگنیو صرف به ابتکار نجیب و وکیل بدون دستور حزب صورت گرفته بود که در کتاب اخیر جناب وکیل تسجیل است. لطفاً از کتاب «پادشاهی مطلقه الی سقوط جمهوری دموکراتیک افغانستان»، نوشته وکیل در صفحه ۱۰۰۰، بخوانید: «اسپیرو اگنیو در اواخر ماه دسمبر سال ۱۹۶۹ وارد کابل میشود. یک روز قبل از آمدن اسپیرو اگنیو، عدهیی از کادرهای پرچمی پوهنتون بدون اینکه موضوع را با رهبری حزب در میان بگذارند تصمیم گرفتند که دست به تظاهرات علیه اسپیرو اگنیو بزنند. دانش آموزان دانشگاه کابل، تحت رهبری خلیل زمر، داکتر نجیب الله و عبدالوکیل، بدون اجازه و خبر رهبری حزب، دست به تظاهرات میزنند. برم وتر حامل اسپیرو اگنیو معاون ریس جمهور امریکا، با تخم میزنند و شعار: از ویتنام خارج شوید؛ میدهند.»
این است واکنش ببرک کارمل در برابر وکیل و داکتر نجیب الله:
«… اما بدانید که شما هر دو از جمله کسانی استید که از یک طرف به خاطر وقف و فداکاریتان برای حزب، باید تقدیر شوید؛ اما از طرف دیگر و در عین زمان تیر باران گردید! زیرا بدون آگاهی رهبری حزب، خود سرانه به ماجراجویی دست زدهاید. شما هم باید مانند سایر جریانات سیاسی عمل مینمودید و دست به اعمال ماجراجویانه که باعث عصبانیت امریکاییها و دولت گردیده، نمیشدید.» ص ۱۰۲ همان کتاب.
رهپو در جایی از بیانیه ببرک کارمل ذکر میکند:
«کارمل در جلسه ء ماه جولای ۱۹۷۱ شورای ملی بیان داشت: ارتجاع سیاه راست افراطی و شعله افروزان چپ افراطی عملاً زیر لوای انتی سویتزیزم (ضد شوروی) در یک جبهه با جناح راست و محافل و سازمانهای جاسوسی داخلی و خارجی در تبانی و توطیه اند تا روابط نیک و حسن همجواری افغانستان و اتحاد شوروی را برهم بزنند».
آقای رهپو!
کجای این بیانیه خلاف منافع مردم افغانستان است؟ چه عیبی درین بیان خردمندانه و هوشیارانه میبینید؟
باز هم رهپو:
«در هنگام بحث روی گرفتن قرضه از بانک جهانی، کارمل، امین و هوادارانش در شورا، به مخالفت برخاستند. آنان بهروشنی گفتند، ما، با تأسیس این بانک ۲۰۰ (!) در صد مخالف هستیم. امین در بیانیهاش گفت، ٫٫ این تنها موضوع بانک نیست. مسأله استقلال ملی و زندهگی مردم و سرنوشت افغانستان است. ما تمام دسایس و طرحهای گوناگون هیأت حاکمه و قدرتهای مستبد افغانستان و نفوذ فلاکت آور امپریالیزم به سر کردهگی امریکا را در افغانستان فاش میسازیم، آنان حتا جلسه شورا را ترک گفتند. این امر تا ماه مارچ ۱۹۷۳، دوام نمود.»
آقای رهپو!
مگر حادثههای تاریخی فاجعه بار یک و نیم دهه ء اخیر، این واکنش کارمل و پیش بینیهای امین را در رابطه با ناتو، کمیته سیصد، بانک جهانی، والاستریت و سدها انستیتوت های جهانخوار غرب در کشور، به نظر شما تا هنوز هم ثابت نساخته؟ آیا بانک جهانی همین اکنون کشور ما را به روسپی خانه دنیا و مافیای مواد مخدر و جنگ سالار، الیگارشی مالی مبدل نکرده؟
بازهم به سراب خیالات رهپو میروییم: «جای شگفتی این است که آنان آن گاهی که در صف نیرویهای مخالف قرار داشتند، در بارهٔ آزادی و مردمسالاری فریاد سر میدادند و گلو پاره میکردند. از فضای آزادی بیان در جریان انتخابات آزاد بهره میگرفتند و از منبر پارلمان تیر نقد را بر دیگران رها مینمودند؛ اما، همین که به کودتای داوود پیوستند، در برابر این اقدامش که همه روزنههای آزادی بیان را بست و دهن ها را مهر و موم نمود، کوچکترین صدای اعتراض را بلند ننمودند. به باورم دلیل اساسی، نفرتی بود که سنگ پایهٔ ایدیولوژی شان را نسبت به هر نوع آزادی برای دیگران میساخت.»
جناب رهپو، تصور نمیکنید عقده کشی، انسان را کل و کور میسازد؟
ح د خ ا در برابر یک عمل انجام شده قرار گرفته بود. تمام نیروهای اخوانی و ارتجاع منطقه هر لحظه در پی نابودی رژیم سیکیولار نخستین جمهوری بودند. هر عمل مخالف آن آب در آسیاب دشمن کشور، یعنی آی اس آی، ارتجاع بینالمللی و ملاهای مفلوک دیوبندی به پیمانه ء اشکهای ماتم زده و حسرت بار شما نسبت به گذشته میریخت. نیروهای آگاه و هوشیار سیاسی، منجمله رهبری ح د خ ا یک گزینه داشتند: دفاع بیچون چرا از مشی خطاب به مردم افغانستان و نظام جمهوریت. این را حالا کودنترین انسان جامعه درک میکند ولی نمیدانم عقل شما چرا از درک حادثههای آن روزگار تا این پیمانه کوتاه میآید؟
این جا به تناقض گوییهای رهپو بنگرید: «به باور من در همین دههٔ مردمسالاری بود که نیروهای دگرگون خواه، پا به زمین نبرد گذاشتند. آنان با بهره گیری از این فضای باز، به پخش آگاهی دست زدند.» ندانستم، کدام نیروها؟
بازهم میروییم به دُر فشانی های جناب رهپو: «از این فضا نیروهای چپ و راست ـ هر دو در بند ایدیولوژی بودند ـ بیشترین بهره برداری را نموده و همینان بودند که تخم استبداد بعدی را در وجود کودتای داوود، ۱۹۷۳، و امین، ۱۹۷۸، کاشتند. به این گونه آنان بهجای فراهم ساختن زمینه برای نهادینه سازی ساختار مردمسالاری، در خط تنفر بیپایه، ـ زیر اثر تبلیغات اردوگاه گویا سوسیالیزم ـ از ساختار اقتصادی سرمایه داری، اژدهای استبداد را تغذیه کردند. سیالهٔ این نگاه را تا کنون در ذهن وارثان (!) شان، جریان دارد.»
جناب رهپو!
نمیدانم کم از کم با ابتداییترین اساسهای جامعه شناسی و الفبای دیالکتیک تاریخ آشنایی دارید، یا خیر؟ تخم استبداد در کشور ما ریشههای چند هزار ساله دارد: در ساختار نظام جامعه و شکلهای موزاییک قبیلوی، عشیرهیی، تول و تلوار، ساختار نا متجانس و ترکیبهای قومی یعنی همان شیوه ء تولید آسیایی، شعور، روان و فرهنگ جامعه، خشونت و فوندامنتالیزم مذهبی و سنتی، آهنگ رشد قهقرایی اقتصادی و سایر بنیادهای هستی ساز جامعه. تخم استبداد را حزب نکاشت و اگر با دیدهء بصیرت، نه شرمساری و خجالت نسبت به گذشتههای تان، به کودتاها بنگرید، رهبری سالم و هوشیار حزب و پرچمیها هرگز از هردو کودتا، کمترین حمایت نکردند. آنها هردو بار در برابر یک عمل انجام شده قرار گرفتند. به این حقیقت تاریخی توجه کنید:
وکیل در ص ۱۳۶ کتاب خویش چنین مینویسد: «از چهرههای دیگر کودتای داوود، فیض محمد وزیر داخله ی جمهوریت… بود. دوستان نظامیاش از موصوف برای اشتراک در کودتا دعوت به عمل آوردند. از موضوع ببرک کارمل و میر اکبر خیبر توسط ذبیح الله زیارمل اطلاع حاصل یافتند و آنها هم بهشدت عکسالعمل نشان دادند و به ذبیح الله زیارمل دستور دادند تا وی را از اشتراک در کودتا بر حذر داشته و موقف اصولی حزب را در مقابل کودتا به وی توضیح نماید. ولی فیض محمد مشوره رهبری پرچمیها را قبول نکرد…».
جناب رهپو، حالا بگویید که سیاله ی بیخبری و بیسوادی و یا دروغ پراگنی برای فرصتی دیگر، ذهن کی را کور و مغز کی را منجمد ساخته است؟
ادامه دارد.
بخش -۶-
بنا بر گفته ء رهپو، ح د خ ا از زمان داوود به قدرت رسید. ولی جناب ایشان کوچکترین دلیل و سندی که حزب در زمان داوود به قدرت رسیده باشد، نمیآورند. در کودتای محمد داوود، ۱۷۰ افسر و شخصیتهای سیاسی و نظامی سهم داشتند. جناب رهپو نگفتند که بهجز فیض محمد، که خلاف دستور حزب، به کودتاچیان گرایید، چه تعداد حزبیها در کودتای داوود سهم داشتند؟ موقف رهبری حزب در مورد ماجراجویی و کودتا را که از پیش نوشتم.
این صدای رهپو، همان صداییست که سالها پیش در مورد کودتای ۲۶ سرطان از حنجره ء آی. اس. آی، شبکههای رسانهیی غرب، سازمانهای جاسوسی ضد افغانستان از خارج کشور بیرون میشد. آنها نخستین جمهوری را تکفیر و ادعا میکردند که این نظام کمونیستی و وابسته به کی جی بی شورویست. عین ادعایی که پس از چهار دهه از حنجره رهپو شنیده میشود. من چنین میپندارم که نویسنده حتی زحمت خواندن چند اثر تاریخی و خاطرههای تعدادی از دستاندرکاران آن زمان را به خود نداده، یا در پس این همنوایی تبلیغاتی با سیاهترین شبکههای تبلیغاتی ضد منافع کشور ما، آرامش رسیدن به کرسی را خواب میبیند.
جناب رهپو!
لطفاً بگویید که از ۱۷۰ تن کودتاچی ۲۶ سرطان بهجز فیض محمد، چند تن پرچمی در آن نقش و سهم داشتند؟
بازهم در سفتههای رهپو: «کارمل و هوادارانش در حلقههای خصوصی خویش ادعا میکردند وارثان هم چنان ادامه میدهند ـ که ما با این کودتا موافق نبودیم؛ اما، پرسش اساسی این است که چرا براین تخت خونین قدرت، همراه با امین، فراز آمدند و تا مدتی که رانده نشده بودند، بر آن غنودند؟ به باور من، بار دیگر دست مسکو را در پشت این تصمیم همراه با نبود ارادهٔ قوی در وجود خود کارمل و پیروانش، بهروشنی میتوان دید؛ اما، این بار در اریکهٔ قدرت، زخم خونین اختلاف پیشین میان پیروان تره کی و کارمل که اکنون پیروان امین هم به آن افزوده شده بود، دهان چرکینش را باز نمود.»
جناب رهپو!
به پندارم، شاید، بزرگترین اشتباه ببرک کارمل و هوادارانش این بود که با کودتای امینی ثور دمساز شدند و نامش را گذاشتند انقلاب. بیتردید، که شوروی ازین قیام استقبال کرد. درین هم جای شک نیست که در آن زمان مودل سوسیالیزم شوروی، برای ببرک کارمل و پیروانش به ایمان و اعتقاد مبدل شده بود. ببرک کارمل درک میکرد که با عدم توافق، به آن در نخستین روزها، بار مسؤولیت بزرگ تاریخی را بر دوش خواهد برد. اگر در آن لحظههای حساس تاریخی که چگونگی رشد آینده قیام هنوز گنگ و مبهم بود، به شکست مواجه میشد، سرنوشت حزب و جنبش چپ، به چه میانجامید؟ در آن صورت اگر رهپو زنده بود شاید میگفت: ببرک کارمل به خاطر بایکوت این کودتا، چه جفای بزرگ تاریخی را در برابر این قیام شکوهمند و رستاخیز ملی انجام داد. از شما میپرسم که، چرا با این همه آگاهی، مدتها پیش به دامان غرب نه غنودید و مقام و چوکی را در همسویی و همراهی با مارکس باوری روس و کارمل ترجیح دادید؟ اگر ذهن پر نبوغ! شما از پیشبینی حادثهها عاجز آمده باشد، بگذار بگویم:
ببرک کارمل هم با رهبری پرچمی از سیاره ء مریخ و یا از مهتاب بوقلمون تخیل شما به زمین پرتاب نشده بودند. رهبران و جنبشها، بهاندازه ء مسؤولیت شان و به پیمانهی تأثیر گذاری کارشان در بسیاری از برهههای تاریخی، بعضاً اشتباههای جبران ناپذیر میکنند. با تأسف که چنین شد.
رهپو: «امین برای آوردن دگرگونیهاـ در همه سطحهاـ نسخه کودتای بلشویکان به رهبری لنین و اقدامهای خشن استالین در روسیه پس از ۱۹۱۷، را در جیبش داشت. او بهروشنی در برابر برخی نقدهای درونی به سادهگی میگفت، «مهم نیست، ممکن من را استالین بخوانند و من از این امر باکی ندارم و به آن افتخار مینمایم»،
جناب رهپو!
تصور میکنم دانش و فهم امین و تره کی از مارکسیزم- لنینزم، به همان پیمانه بود که از شماست… شما بهجز از نشخوار شاید مقالههایی از ترجمههای انگلیسی، یک اثر لنین و یا عملکردش را نقد نکردهاید و یا شاید اصولاً نخواندهاید. تنها سیاست نوین اقتصادی لنین (نپ) به سدها شک و تردید شما پاسخ میدهد. مدت فرمانروایی لنین فقط یک و نیم سال بیش نبود. لنین شهزاده نبود. او هرگز تجربه ء حکومت داری نداشت. تازه از یک شرایط دشوار مخفی و اختناق سر بیرون آورد و کهنترین نظام را شکست. پس از آن با درد تمام که هنگام بیماری لنین، عنان قدرت بدست استالین افتاد. لنین بارها حزب را از برخورد خشن استالین هشدار داده بود. بحث روی کارکردهای استالین دامنهء دراز دارد و درین جا نمیگنجد. ولی استالین در پهلوی جنایتهای نابخشودنی، کارکردهای بزرگی دارد که نوشته ء نقد گونه ء شما از ارزیابی آن عاجز است. امین و تره کی مانند شما نه کمونیست، نه لنینیست نه استالینیست، بلکه شخصیتهای حقیر و بیدانشی بودند که تنها و تنها برای سیطرهی شخصی خویش، هم حزب، هم وطن، هم خود و خانوادهها و هزاران انسان وطنپرست خلقی و پرچمی را به گرداب، جنایت، انحراف و نابودی کشاندند و بدین گونه کشور را به بحران و قهقرا بردند. همه ء برخوردها و کنشهای رژیم امین- تره کی، ماجراجویانه، بدون سنجش، ناشیانه و توأم با خشونت افغانی، قبیلهیی و ایگوییزم سیاسی و شخصی همراه بود. این گونه برخوردهای مشکوک هیچ ربطی به لنینیزم، استالینیزم و کمونیزم ندارد. این تبلیغهای غرب است که تفالهء آن را بیست سال پس از سقوط، شما نشخوار میکنید. در حقیقت آنچه خشونت، اشتباه و خیانت از استالین سر زده، رژیم خلقی و تبلیغهای غرب، نارواییهایش را زیر پوشش آن آورده. این بخیه زدنهای جنایتهای امین – تره کی و خلقیها با استالنیزم، خوش خدمتی ایست برای صحه گذاشتن بر تبلیغهای ارتجاع بینالمللی، منطقه و نیروهای طاغوتی جهادی و ویرانگر که شما نقش وارث آن را ادا میکنید. این بیانصافی محض است. شما از نقش امپریالیزم، سازمانهای جاسوسی منطقه، موقعیت جییوپولیتیک و جیواستراتیژیک، پلانهای استخباراتی کشورهای منطقه و جهان در قضایای افغانستان کاملاً طفره میرویید و هر آنچه گناه است به دوش بیچاره لنین، استالین و ح د خ ا میاندازید. تو گویی لنین در کشور ما زاده شد و انقلاب ثور را نسخه داد.
ادامه دارد
بخش -۷-
رهپو در اخیر زیر نام درسهای تلخ چنین مینویسد: «از آن جایی که به گفته آگانون، فیلسوف یونانی، گذشته را هیچ کس، حتا خدا نمیتواند دگرگون بسازد. به باورم بایست به این گذشته با دید نقد نگریست و از آن درسهای لازم را گرفت.»
جناب رهپو!
کی میتواند، منکر باشد که گذشته را با نقد نبیند؟ مگر! آیا این شیوه دید شما، واقعاً نقد است؟ من بار بار از خامه ء شما محترم خواندهام که نقد در یک کلام، جدا کردن سره از ناسره است. حالا وقتی این نوشته را میخوانید، سر تا پا، با دید یک جانبه، غرض آلود که با عقده مندی و تنگ نگری، نگاشته شده است، مواجه میشوید. نویسنده تا توانسته از مارکسیزم- لنینیزم، جنبشهای چپ، شوروی، کارکردهای ح د خ ا با دید تنگنظرانه انتقاد کرده است. کجای این نوشته شما، سره را از ناسره جدا ساخته و نقد است؟ کجای این نوشته به یک اثر کوچک لنین پرداخته و آن را به دیده نقد نگریسته است؟ مگر واقعاً چنین تصور میشود که عامل این همه بد بختیها تنها و تنها ح د خ ا بوده؟ آیا این شیوه ء دید، چه تفاوتی با شیوه ء دید یک ایله جاری و عامی و غافل از اهم مسایل جامعه شناسی، سیاست و تاریخ، دارد؛ هنگامی که یک قطب یک پدیده را به باد حملهء بیرحمانه قرار میدهید و دهها بُعد دیگر به تاق نسیان سپرده میشود؟
رهپو بازهم مینویسد: «عدم وجود طبقه و نبرد طبقهیی: این امر روشن است که در گوهر نگاه مارکسباور روسی، مسأله طبقه و نبردش نقش مرکزی دارد. پیروان این خط دید با ناسازگاری شگفت انگیزی رو به رو شدند. در همبود قبیله ـ دهقانی چنین پدیدهیی را با ذره بین هم نمییافتند. آنان متوجه شدند که برای شکل گیری طبقهها و سپس نبرد طبقاتی، باید زمانههای زیادی انتظار بکشند و این کار در عمر کوتاه شان هرگز و هرگز صورت نمیگرفت. در حالی که آنان آدمان شتابزده بودند. بیسبب نیست که حفیظ الله امین، میخواست در مدت کوتاه شش ماه، در این حال و وضع کشور عقب مانده، سوسیالیزم بسازد. بر این باور جز ماجراجویی سیاسی نام دیگری نمیتوان گذارد. این دید از همان روزهای شکل دادن حزب تا روزهای پایانش ادامه داشت.»
جناب رهپو!
تصور میکنم طرح طبقات، مبارزه و انتاگونیزم طبقاتی، انقلاب اجتماعی، دیکتاتوری پرولتاریا، تیوری هاییاند که با روشنی از جانب کارل مارکس ارایه شدهاند. لنین چیزی نو بهجز از تشریح و توضیح این مسأله ندارد. چه کسی در کشور ما نمیدانست که هنوز فرسخها از تشکل طبقاتی، به دوریم؟ این همه جنایتها، ماجراجوییهای امین چه ربطی به نیروهای ملی- دموکراتیک و نسلی از رهروان راه رفاه انسان دارد؟
بازهم رهپو: «به باور من آخر و نی آخرین سبب که میتوان آن را عنصر تعیینگر خواند، همانا نبود باور به اصلهای مدرن مردمسالاری و دموکراسی در حزب و به دنبال آن در ساختارهای دولتی که کودتاچیان سر و سامان دادند، میباشد. عصر تاریکی، یا قرنهای میانهٔ عیسایی سیطره بیچون و چرای کلیسا ـ در چنگال نظام خانسالاری و استبداد دین عیسایی ـ شاخههای گونه گونش ـ در بند بود، برای رهایی از این ستم، متفکران، فیلسوفان و اصلاح خواهان باخرد نقادانه، پایههای عصر روشنگری را ریختند. در گوهر این امر واژهٔ آزادی شاه نگینش-به شمار میرفت. به این گونه جنبش آزادی خواهی و طلبی یا لیبرالیزم، آرامآرام ـ اما، با دشواریهای بزرگ سر راه ـ شکل گرفت.»
نمیدانم رهپو تاریخ اروپا، عصر روشنگری و رنسانس را تا کدام حد میداند؟ آیا این عصر روشنگری بدون خونریزیها، انقلابها، خشونتها، کجرویی ها، قربانیها، آرام و بیسر و صدا پایان یافت؟ ح د خ ا از بستر مناسبات قبیله و عشیره و عقب ماندهترین جامعهء سنتی بر خواسته بود. چگونه معجزه بر پا میشد که کشور آبستن شخصیتهایی چون گاندی، ماندیلا، ژان ژاک روسو و غیره میشد تا عطش سیری ناپذیر روشنگرانه قرن بیست و یکم لیبرالی رهپو با آن سیراب میگردید. خوب به خاطر دارم که در آن زمان حتی همان شعارهای مارکس باوری روسی! برای وطن، خیلی مدرن و برای جامعه ء ما بسیار فیشنی بود. جناب رهپو نمیداند که دموکراسی، مدرنیزم، پسامدرننیزم، لیبرالیزم و جامعه ء مدنی و مردم سالار بستر میخواهد و تراویده ء تکامل تدریجی قرنهاست. حالا که به عقب مینگریم، با این سیستم مردم سالار و لیبرال دلخواه رهپو، به گمانم کشور ما یک قرن دیگر به عقب برگشت. کدام عقل و منطق میتواند، عصر روشنگری اروپای قرن پانزدهم را با جامعه ء موزاییک عشیرهیی استبداد زده و مذهب پرست شیوهء تولید آسیایی و سنتی چنین خیالپردازانه بخیه زند؟
رهپو در اخیر چنین تعریفی زیبا و رؤیایی از مردمسالاری میدهد: «برای حقوق سیاسی همه کس، حاکمیت مردم، انتخابی بودن فرمانروایان یا درستتر خادمان مردم، تفکیک قوا، اصل حکومت اکثریت با نگهداری حقوق اقلیت، حضور چندگانگی اندیشهها و گروههای اجتماعی، مشارکت دایمی مردم در تصمیم گیریهای سیاسی، امکان نقد و بررسی در همه زمینهها و رأی مردم بدون توجه به سنتهای دیرینه، اصالت خرد نقادانهٔ فرد…»
جناب رهپو، من چنین تخیل آرمانگرایانه را تا کنون نه در شرق نه در غرب، نه در سوسیالیزم، نه در کشور مهد دموکراسی! امریکا دیدهام. اگر شما دیدهاید لطفاً بنمایانید. تصور نمیکنید این پندارهای تان برای افغانستان، جز یک فانتیزی چیزی دیگر نخواهد بود؟
بگذارید با این دید رهپو بروییم به استنتاجهای عینی و منطقی و بیطرفانه، «نظام سرمایه داری از آن گاهی که شکل گرفت دچار دگرگونیهای ژرف و زیاد شده است. دیگر این نظام تنها و تنها بیانگر منفعت عام طبقه و یا طبقههای ویژهیی نمیباشد.»
آقای رهپو!
شما از کدام نظام سرمایه می حرفید. نظام سرمایه داری قرن بیست و یک یعنی گلوبالیزم، جهانی شدن سرمایه، انقراض نسل بشریت از لحاظ اخلاقی و شیمه پویایی اجتماعی، بزرگترین فجایع را در تاریخ پسامدرن بشریت به بار آورده است. نظام سرمایه داری بهصورت مشخص از منافع یک طبقه ء معین تا هنوز با چنگ و دندان دفاع میکند. این نظام دلخواه شما، دنیا را به بحرانهای بزرگ تجاوز، غارت، ریوانشیزم اجتماعی قرن بیست و دکترین یا سیاستهای مزورانه ء «افتر شاک» After Shock قرن بیست و یک در مقیاس جهان و کشورهای اسلامی، آلودگی، نابودی و کاهش ریزرف های طبیعت، Global Warming (گرمی هوا) و هزار و یک بلای زمینی و آسمانی مواجه ساخته و بیرحمانه محصول کار طبقههای دیگر را میچاپند. درین نظام روز تا روز غریب غریبتر و ثروتمند، ثروتمندتر میشود. شما که در سایهی کمک سوسیال این نظام غنودید و بازنشستگیتان را با خاطر آرام در آن، پس ازین همه نعمتهای دوره ء سوسیالیزم سپری میکنید، تصور نکنید که همه دنیای جهان لیبرال و سرمایه بهمانند زندگی شما، بهشت برین است و نظام سرمایه بیانگر منافع ویژه ء یک طبقه میباشد. این دیگر در روز روشن به چشم انسانها خاک پاشیدن است.
ادامه دارد