مسأله اصلی ما به عنوان کسانی که در این منطقه و خارج از جهان غرب زندگی میکنیم این است که چگونه میشود در نظامهای دموکراسی غربی تا این حد دروغ و کلک کارآمد شود
و با تصمیمات خود جهان را به آشوب بکشانند؟ چگونه باید به این ساختار اعتماد کرد؟
عباس عبدی تحلیلگر مسائل سیاسی در یادداشت اختصاصی نوشته است: در یک ماه گذشته اتفاقات تروریستی تأسفباری در جهان و منطقه رخ داد ولی به نظر میرسد که در میان این اتفاقات؛ پس از حادثه فرانسه که یک کامیون تعداد زیادی از مردم را زیر گرفت، حوادث آلمان که در اغلب موارد ربطی به تروریسم داعشی هم نداشت از اهمیت خبری بیشتری برخوردار بوده است، در حالی که در همین یک ماه در شرق و غرب ایران انفجارهای تروریستی بسیار وحشتناکی رخ داده که در گذشته نمونه نداشته است. چند انفجار بسیار مهیب در عراق به وقوع پیوست که در یک مورد آن صدها کشته برجا گذاشت و قویترین انفجار علیه مردم عراق در سالهای اخیر بوده است. اقدام تروریستی دیگر علیه هزارهایهای افغانستان و جنبش روشنایی بود که تعداد زیادی از آنان بسیار مظلومانه به خاک و خون کشیده شدند.
اینها بخشی از وضعیتی است که در منطقه خاورمیانه با آن مواجه هستیم. کافی است که به یاد بیاوریم، هنگامی که جرج بوش و تونی بلر با همدستی یکدیگر و با کلاه گذاشتن بر سر مسئولین و مردم خود وارد این منطقه شدند، قول داده بودند که با این اقدام آنان نه تنها ریشه تروریسم، که ریشه استبداد نیز در منطقه خشک خواهد شد. ولی امروز در چه وضعیتی هستیم؟ حتی هدف اول نه تنها از میان نرفته که تازه زنده شده و جان گرفته است. سازمان ملل متحد در یک گزارش رسمی اعلام کرده است که طی 7 سال گذشته تعداد کشتهها و زخمیهای غیرنظامی در افغانستان افزایش یافته و در سال جاری یعنی 2016 به بالاترین میزان خود رسیده است.
در شش ماه اول سال 2009، تعداد کشتهها و زخمیها به ترتیب 1052 نفر و 1440 نفر بود ولی این رقم در سال جاری به ترتیب به 1601 نفر و 3565 نفر بالغ گشته است. که سرجمع تعداد کشتهها و مجروحان نسبت به گذشته بیش از دو برابر شده است. این روند نه فقط در افغانستان، بلکه در کل جهان رخ داده است. تعداد کشتههای ناشی از حوادث تروریستی در سال 2006، حدود 8000 نفر بوده در حالی که در سال 2014 این رقم به حدود 33000 نفر رسیده، یعنی بیش از 4 برابر شده است. مسأله مهم این است که در سالهای اخیر خسارتهای ناشی از هر حادثه تروریستی بیشتر هم شده است. در سال 2011، حدود 5000 حادثه تروریستی در جهان ثبت شده که حدود 7500 کشته داشته است، یعنی به ازای هر حادثه 5/1 کشته، ولی در سال 2014، تعداد حادثه تروریستی ثبت شده به حدود 14000 رسیده ولی تعداد کشتهها به 33000 بالغ شده است، یعنی به ازای هر حادثه حدود 5/2 کشته.
این وضع محصول چیست؟ ما دستگاهی برای سنجش نیت و انگیزه افراد حمله کننده به منطقه را نداریم، لذا چارهای نیست جز این که ادعای رسمی آنان را بپذیریم. گزارش اخیری که در رد اقدامات تونی بلر و دولت وقت بریتانیا برای همراهی با جرج بوش در حمله به منطقه منتشر شده است، ریشه بخش مهمی از مصائب موجود را، این دخالت میداند.
نکته ماجرا اینجاست که تونی بلر بجای دفاع منطقی و مستدل از اقدامات خود به انگیزه خود ارجاع داده و گفته است که: ”من با نیت خوب و با اعتقاد به صلاح کشور دخالت نظامی را ترتیب دادم“. آیا باید بگوییم او در بیان نیت خود دروغ میگوید؟ قطعاً پاسخ منفی است، زیرا هیچ نشانهای در تأیید این ادعا نداریم، حتی دروغهایی را هم که گفتهاند نمیتوانند این انگیزه را نفی کنند. اصولاً راهی برای تأیید و رد این ادعا نداریم، به همین دلیل و هنگامی که راهی برای تأیید و رد ادعایی نداریم انگیزه رفتار سیاستمداران در ارزیابی عملکرد آنان بیاهمیت میشود. حتی اگر میتوانستیم یقین پیدا کنیم که چنین انگیزه خیرخواهانهای هم داشته است، برای ما اهمیتی نداشت، زیرا در این امور انگیزه مسأله ما نیست. انگیزه به ارزیابی شخصیتی افراد مربوط میشود و نه به نتایج عملکردی آنان. یک پزشک میتواند انگیزه دگرخواهانه یا مادی یا شهرتطلبی یا هر چیز دیگری داشته باشد، ولی مسأله بیمار در درجه اول درمان است.
او با هر انگیزهای که درمان میکند، باید درست و مطابق دانش درمان کند و در این نتیجه موفق باشد. البته ما برای پزشکان خیرخواه و انساندوست نسبت به پزشکان پولیپرست احترام بیشتری قایل هستیم، ولی بعد از ارزیابی کارنامه موفقیت آنان در درمان. آقای تونی بلر یا جرج بوش فارغ از هر انگیزهای که داشتهاند که یک موضوع شخصی است باید از تصمیم و عملکرد خود دفاع کنند، بدون اینکه آن را به انگیزه خودشان ارجاع دهند. منتقدان هم باید به همین مسایل بپردازند و کاری به انگیزه آنان نداشته باشند.
اخیراً یک آهنگساز مشهور(مکس ریشتر) در مورد سیاست بلر در راهاندازی جنگ یادداشتی نوشته و در بخشی از آن آورده است که: “بین 6 تا 30 میلیون نفر در 600 شهر دنیا گرد هم آمدند و همه با این باور متحد شده بودند که دخالت نظامی در عراق بر اساس واقعیت های موجود قابل توجیه نیست. آقای جان چیلوت نیز در جدیدترین گزارشی که منتشر کرده است از این دیدگاه به ماجرا پرداخته است. او آشکار می کند که جنگ با مستندات کافی و واقعی شروع نشد… در تمام طول سال های دخالت نظامی در عراق، فاجعه ایی عظیم سیاسی، درست مانند یک سیاه چاله ی بزرگ همه چیز را از جمله اعتباربه دست آمده درفرآیند دموکراسی و تمام سرمایه اخلاقی ایی که غرب به دست آورده بود در مسیرش حریصانه بلعید… سرمایه انسانی مصروف در این جنگ از تصور خارج و پس لرزه ها و اتفاقات پس از این جنگ بی پایان است. قوانین بین المللی، منابع طبیعی، هنجار های سیاسی، سازمان ملل متحد و اعتقادات مذهبی همه و همه به طرز جبران ناپذیری دگرگون شده ناکارامد شده و یا کاملا از بین رفته بودند. و حالا 13 سال پس از سقوط صدام، یکی از قدیمی ترین تمدن های بشری روی کره زمین در میان ویرانه های تکه تکه شده باقی مانده است؛ حضوری بی ثبات در منطقه ایی بحران زده که در میان جنگی داخلی دائمی اسیر شده است و هیچ گونه چشم اندازی برای برقراری جامعه مدنی و آرام در آینده نزدیک برای آن وجود ندارد…
من سیاست مدار، فعال مدنی و یا روزنامه نگارنیستم و هیچ گونه تجربه ی نظامی ندارم. من یک آهنگ سازم و دقیقا خاطرم هست که در آن زمان با خود فکر می کردم؛ چگونه این موضوع که حمله ی نظامی فاجعه ایی عظیم به بار خواهد آورد برای من و میلیون ها فرد عادی دیگرمانند من به این روشنی بود و با این حال رهبرسیاسی ما آن را درک نمی کند ؟…
برخی انسان ها این هنر را دارند که نسخه خودشان را از حقیقت ارائه دهند و دیگران را وادار به قبول آن کنند. تونی بلر قانع شده بود که دلایل کافی برای حمله به عراق دارد بنابراین دیگران را نیز متقاعد کرد. او در مصاحبه ایی 45 دقیقه ایی با چشمانی وحشت زده خبر تهدید های مستقیم و قریب الوقوع علیه مردم انگلیس را داد تا آن ها را متقاعد کند موضوع حمله به عراق باید جدی گرفته شود…
شیوه ی خلاقانه بلر در بازی با واقعیت ها و شواهد موجود برای قانع کردن مخاطب، دقیقا مانند سبکی بود که اخیرا در بحث و جدل های مربوط به برکسیت شاهدش بودیم؛ تعویض ضروریه موقعیت افسانه و واقعیت برای عموم. کاری که دقیقا دونالد ترامپ، بوریس جانسون و نایجل فاراگ انجام می دهند.”
مسأله اصلی ما به عنوان کسانی که در این منطقه و خارج از جهان غرب زندگی میکنیم این است که چگونه میشود در نظامهای دموکراسی غربی تا این حد دروغ و کلک کارآمد شود و با تصمیمات خود جهان را به آشوب بکشانند؟ چگونه باید به این ساختار اعتماد کرد؟ جالب اینکه از آن زمان تاکنون وضع دموکراسیهای غربی لزوماً بهتر نشده که هیچ بدتر هم شده است. جانسون در بریتانیا و ترامپ در ایالات متحده نمادی از این بدتر شدن وضع هستند.
به علاوه آیا ما حق نداریم بپرسیم که چرا مسأله دخالت نظامی در منطقه برای افکار عمومی غرب وقتی حساس شد و از آن تبری جستن که آثار و عوارض آن گریبان خودشان را در غرب گرفته است؟ مگر این رویدادها پیش از این در منطقه ما موج نمیزد، چرا حساسیت فقط بعد از انفجارهای پاریس و لندن و مادرید و مونیخ و… بوجود آمد؟ آیا این نگاه درجه دوم و حتی درجه چندم غرب به مردم و مسایل منطقه و غیرغربیها، ریشه این بحرانها نیست؟ یک نمونه آن قاچاق آثار باستانی است. از زمان حضور تروریستها در منطقه معلوم بود که اقتصاد سیاه از جمله خرید و فروش عتیقه و آثار باستانی یک منبع مهم درآمدی تروریستهاست. به طور طبیعی این اشیاء در نهایت از کلکسیونها و مجموعهداران پولدار غربی سر درمیآورد، ولی حساسیت اصلی و جلوگیری موثر ار این کار از هنگامی بوجود آمد که داعش در پاریس عملیات کرد و معلوم شد که حداقل 20 درصد منابع مالی داعش از فروش اشیای عتیقه و باستانی است. با هیچ منطقی نمیتوان این حد از نگاه تبعیضآمیز را در چارچوب یک ساختار دموکراتیک توجیه کرد، مگر اینکه چنین ساختاری قلب ماهیت داده باشد، که در این صورت برونداد آن نیز چیزی بهتر از تصمیمات بوش و بلر در حمله به مردم منطقه نیست و نخواهد بود.تسنیم